31.7 C
Tehran
یکشنبه 7 خرداد 1402

کُشتن برای روسری− این بار در ماهان کرمان

بعدازظهر روز گذشته در منطقه گردشگری باغ شاهزاده در...

سم به اختیار نظام

نگاهی به پراکنش حملات شیمیایی اخیر به دانش‌آموزان و نیم‌نگاهی به سیاست «جوانی جمعیت» رژیم

از اسیدپاشی تا سم‌پاشی− حملات جمهوری شیمیایی به زن

در آخرین آمار منتشر شده در خصوص مسمومیت‌های سریالی...
سحر
سحر
اگر امروز نتوانم موی خود را محکم بگیرم و خویش را از این باتلاق بیرون بکشم، بی تردید هم خودم و هم اسبی که سوار بر آن در راهم، هر دو غرق خواهیم شد.

دیدگاهتان را بنویسید

Please enter your comment!
Please enter your name here

از اتوبوس شنبه صبح بگو

صبح روز شنبه، ۲۵ تیرماه ۱۴۰۱، ویدیویی کوتاه در شبکه‌های اجتماعی بین کاربران ایرانی به سرعت دست به دست می‌شد. در ویدیو دیده می‌شد: دختری پوشیده با روسری گل‌دار و چادری سیاه بر روی آن، از داخل یک اتوبوس حمل و نقل عمومی، زمانی که اتوبوس در ایستگاه توقف می‌کند و درب عقب اتوبوس باز می‌شود، توسط مسافران به بیرون رانده می‌شود. هویت این دختر، روز بعد، یکشنبه ۲۶ تیرماه، توسط کاربران ایرانی احراز می‌شود: رایحه ربیعی.

raiehe rabieei identified

رایحه، پیش از آنکه مردم او را از اتوبوس بیرون بیاندازند، آنطور که در ویدیو مستند است، مچ دست یکی از مسافران را زخمی کرده بود. در حین فیلم، رایحه ربیعی با گوشی خود ضمن برخورد فیزیکی با مسافران و فحاشی، شروع به فیلمبرداری از مسافران می‌کند؛ تهدید می‌کند که فیلم را برای «سپاه پاسداران» می‌فرستد. رایحه تهدیدش را عملی کرد. یک روز بعد از این واقعه، فیلمِ رایحه توسط رسانه‌ی سپاه، خبرگزاری فارس، منتشر شد. فارس در اولین واکنش، صبح همان روز ۲۶ تیرماه، در خبری که ساعت ۱۰:۵۶ دقیقه صبح منتشر کرد، از بازداشت فردی که توسط رایحه ربیعی مورد آزار و تهدید قرار گرفته بود، نوشت – با این توضیح که ویدیوی منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی مربوط به اتفاقی‌ست که یک ماه پیش افتاده است.

ویدیویی که صبح شنبه در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد

عصر همان روز، ساعت ۱۹:۵۹، فارس در خبری تکمیلی، زمان واقعه را تغییر می‌دهد و می‌نویسد که:
واقعه روز شنبه، ۲۵ تیرماه ساعت ۸:۴۲ صبح رخ داده،
شخص «آسیب‌دیده از آمر» نیز «قبل از غروب همان روز» دستگیر شده و
مرتبط با مسیح علی‌نژاد بوده و عضوی از یک شبکه‌ی سازمان یافته.

به جز زمان واقعه، تمام ادعاهای دیگر خبرگزاری فارس بی‌اساس هستند. اگر فرد بازداشت شده با مسیح علی‌نژاد در ارتباط بود، ویدیوی مربوط به واقعه در اتوبوس نیز، نخست توسط مسیح علی‌نژاد منتشر می‌شد؛ اتفاقی که نیفتاد. ادعای بی‌اساس دیگر در گزارش فارس، زمان بازداشت است. روز گذشته «ایران اینترنشنال» به نقل از منبعی ناشناس، هویت فرد بازداشت شده را «سپیده رشنو» اعلام کرد. حساب کاربری سپیده رشنو در توییتر تا دقایقی پس از بامداد روز یکشنبه ۲۶ تیر (ساعت ۱۲:۰۳ بامداد) فعال بود:

بنابراین ادعای رسانه‌ی سپاه مبنی بر بازداشت سپیده رشنو «تا قبل از غروب همان روز»، یعنی پیش از غروب روز شنبه ۲۵ تیر، نمی‌تواند صحت داشته باشد.

فارس در مطلب خود از بازداشت یک «شبکه» می‌نویسد. تا لحظه‌ی نگارش این مطلب خبری از بازداشت افراد دیگری که داخل اتوبوسِ شنبه صبح حضور داشتند، منتشر نشده. با این حال احتمال اینکه نهادهای اطلاعاتی برای تکمیل سناریوی خود مبنی بر «فعالیت شبکه‌ای و سازمان‌یافته» دست به بازداشت و بازجویی افراد دیگر حاضر در اتوبوس بزنند، بسیار زیاد است.

از سپیده رشنو بگو

موهبتِ زیادی است که آدم‌هایی برای ما بنویسند و آدم‌هایی باشند که برایشان بنویسیم

– سپیده رشنو

چند ماه پیش از آن که ۲۸ ساله شود، برای رسیدن به جایی در تهران، در یکی از خط های اتوبوس بود. آخر خط نبود. شاید «یکی از همون آخر خط ها» بود که سال گذشته، پیش از آنکه ۲۷ ساله شود، به آن رسیده بود، جایی که همه چیز در آن «در غریب‌ترین شکل ممکن، در امید و ناامیدی» به پیش می‌رفت:

۲۹ مهر تولدش بود و او مطمئن از اینکه خبری نخواهد شد:

دوست داشت «سپید» یا «سپی» صدایش کنند؛ البته نه همه:

عکسهایش را که مرور میکنی، سپیدی ماتی بر چهره‌اش نشسته. توییتهایش را که مرور میکنی، میبینی که گاه از خستگی زیاد در میانه‌ی روز گلایه می‌کند.

دوست دارد، خون خود را اهدا کند. جان بیماری را نجات دهد. سپید اما تالاسمی دارد:

اکنون برای رنگ رخسار و احساس خستگیِ «سپید» دلیلی هست.

از نقد فیلم نوشته تا رپورتاژ برای آگهی و مقاله در مورد تعمیر ماشین لباسشویی:

تازه ۲۷ سالش شده بود، زمستان بود که «نگارش» را ساخت. خودش می‌گفت، همه تلاشش این است، مدرسه‌ای بسازد برای ادبیات، نویسندگی، نگارش- مدرسه‌ای که تا حالا مثلش در ایران نبوده. وقتی کسی از او سراغ سوابق ادبی‌اش را گرفت، گفت:

سپید اهل روستاست، ساکن تهران. پدرش را مسئول دو و نیم متر از سوراخ اُزُن می‌داند:

برای پدرش او یکی از سه بچه است:

با اینکه گفته بود، نمی‌خواهد در جریان اخبار قرار گیرد و سعی کرده بود تمام راههای خبررسانی را به روی خودش ببند:

بر این باور بود که برف هم یک روز آب می‌شود و اگر ما در آن روز سرمان زیر آب باشد، غرق شده‌ایم:

برای همین، وقتی خبر اعدام مردی برای نان به گوشش رسید، نوشت:

«سپی»، مثل بسیاری دیگر، گاه روسری از سرش می‌افتد. اما از آنجا که اعتقاد دارد، پشم پس کله‌ی او با پشم پس کله‌ی آقایان تفاوتی ندارد، دلیلی منطقی برای برسر کشیدن دوباره‌ی روسری نمی‌یابد:

سپیده رشنو امروز در بازداشت است. دارد بازجویی می‌شود. کسی نیست که از روشهای بازجویی در جمهوری اسلامی نشنیده باشد. کسی از او خبری ندارد.
«سپی» اما، مثل بسیاری دیگر، امیدوار است. صبح را با امید بیدار می‌شود. هر روز صبح:

از سپیده رشنو، از اتوبوس شنبه صبح، از گیسوان کوتاهش در جمله‌های بریده