وقتی بتول حسینی پنج ماه پیش از کرمان به تهران آمد، هوا سرد بود. جسد پسرش بهنام را سربازان گمنام به بیمارستان لقمان داده بودند. به لقمان گفته بودند، بگوید: ملاقات ممنوع! مادران فرزندانی دیگر نیز همان شب به لقمان آمدند. کنار مادر بهنام روی نیمکت نشستند. یکی از آنها مادر سعید زینالی بود.
از ۲۲ سال پیش آمده بود؛ از ۱۸ تیر ۱۳۷۸. اکرم میگفت: «مادر بهنام، باورتان نمیشود، استخوانهایش صدا میدهد از درد. این درد مال همهی مادران است؛ تکتک مادران از ۵۷ تا امروز.» مادر سعید از روزهایی که آمده بود میگفت: «آن موقع من تنها بودم. چند نفر بودیم. مادر فرشته علیزاده بود، که خدا روحش را شاد کند، فوت کرد. او با من بود.»
اکرم نقابی از معدود کسانیست که مادر فرشته را دیده، دردش را کشیده و از او به جای مانده است. فرشته، دختری که با آخرین نگاهش از پشت حصار آهنین ماشین سرکوب حزبالله، که او را آن روز با خود برد و آنقدر با کابل زد که حداد، قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، دستور داد، پس از ناپدید شدن زخمهای شکنجه، او را به اوین ببرند؛ فرشته، دختری که آن روز در شکنجهگاه حزبالله جان داد و به ستاد «معراج» عروج داده شد تا تناش را به خاک خاوران ببرند و روحش… مادر فرشته شش ماه بعد از غم مرگ دخترش دق کرد و مرد.
واژهی روح در صدا و ریشهی خود، «ریح» را دارد؛ از عبری میآید و معنای آن باد است، از اینرو: «در جانی دمیده میشود»، «پرواز میکند»، «حیات میبخشد». یا مثل فرشته هر سال ۱۸ تیر که میشود، وزیدن میگیرد. آتش میزند. «تشباد» میشود. یا با مادر بهنام، مثل «لوار» از بیابانهای کرمان برمیخیزد و در برابر لقمان روی نیمکتی مینشیند – در انتظار مادران داغدار، مادران آه، تا بیایند از ۱۸ تیر، از خاوران و فرشته علیزاده و سعید زینالی، با شیرپیشه و احمدی از آبان ۹۸ و با شهناز از کریمبیگی و از ۸۸