۳ تولید ویدیویی از “اعترافات” زنان بازداشت شده در ظرف ۴ روز توسط رسانههای رژیم منتشر میشوند:
- ۵ مرداد- ویدیوی حلالیتطلبی منتسب به یکی از زنانی که صبح شنبه، ۲۵ تیرماه در یک اتوبوس شهری در تهران توسط «رایحه ربیعی» مجروح شده بود.
- ۶ مرداد- اعترافات منتسب به الهام فرشاد و ملیکا عبدلی، دو دختری که در یک فروشگاه به آخوندی که برایشان مزاحمت ایجاد و به حریم خصوصی آنها تجاوز کرده بود، اعتراض کرده بودند. یکی از این دو دختر در ویدیویی که در شبکههای اجتماعی از این اعتراض منتشر شده بود، به آخوند متجاوز گفته بود: «شاشیدم وسط عمامهت!»
- ۸ مرداد- پخش ویدیویی با روایت و صدای آمنه سادات ذبیحپور در صدا و سیما. سپیده رشنو، زنی که رایحه ربیعی در ماجرای اتوبوسِ شنبه صبح با گوشی خود از او فیلمبرداری کرده و فیلم را تحویل سپاه داده بود، با چهرهای که آثار شکنجه در آن قابل مشاهده بود، برای چند ثانیه در این ویدیو نمایش داده میشود.
در هر ۳ ویدیو، روایت به گونهای پیش برده میشود، صحنهها، تصاویر و موزیک به نحوی به هم مرتبط میشوند که افراد بازداشتی به شکل “خودجوش و اختیاری” بر علیه خود “معترف” وانمود شوند. بین زمان پخش هر سه محصول و زمان وقوع اتفاقاتی که افراد به خاطر آنها در برابر دوربین نشانده شدهاند، یک بازه زمانی تاریک وجود دارد که افراد در آن برای “اعترافات خودجوش و اختیاری” در برابر دوربین، در انفرادی بازداشتگاه “آمادهسازی” میشوند. پشت هر «اعتراف علنی» یک «اعتراف مخفی» نهفته است. بازجوهای اعترافات علنی، اصحاب رسانههای حکومتی و خبرنگاران هستند. اعترافات مخفی اما توسط سربازان گمنام امام زمان در انفرادیها و بازداشتگاهها از جسم و جانِ شکنجهپذیر زندانیان استخراج میشوند.
این روند، سنت دیرینهای در جمهوری اسلامی دارد.
بین سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۸، بر اساس نتایج پژوهشی که در تیرماه سال ۱۳۹۹ توسط دو نهاد حقوق بشری منتشر شد، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی در طول یک دهه بیش از ۸۶۰ اعتراف اجباری پخش کرده است. در آغاز همان پژوهش به تاریخچهی پخش اعترافات اجباری در جمهوری اسلامی اشاره شده که مبداء آن با مبداء تاریخی نظام یکی است: «تاریخچه استفاده از برنامههای تلویزیونی به عنوان ابزار سرکوب مخالفان را میتوان از سرآغاز استقرار جمهوری اسلامی ردگیری کرد.»
اما سنت شکنجه و اعتراف دیرینهتر، ساختاریتر؛ بله «اسلامیتر» از نظام جمهوری اسلامیست.
مطالعهی گزارشهای به جا مانده از شاهدان و معاصران منصور بن حلاج در خصوص چگونگی بازداشت، حبس، محکومیت و قتل وی، امروز به مانند کاتالوگی از شکنجه و مشروعیتِ آن در فقه و قضاوت اسلامی از سدههای نخستین اسلام به ما رسیده است. از ابن زنجی، قاضی و تقریرنویس دادگاه حلاج میخوانیم: «اولین چیزی که کشف شد این بود که مردی معروف به دباس از شاگردان اوست، او را گرفته و به بند کشیدند. دباس در زیر شکنجه تاب نیاورد و قول همکاری با دستگاه خلافت را داد. او اسامی پیروان حلاج در ایالات و ولایات را افشا کرد. […] چون هزار تازیانه بر او [حلاج] زدند، یک دستش را قطع کردند، سپس یک پایش را، بعد دست دیگرش را، سپس پای دیگرش را، سرش را جدا کردند و پیکرش را سوزانیدند. من همان موقع، در آنجا، بر پشت استرم، بیرون از شهربانی، بیحرکت بودم. پیکر او در خرمن آتش در هم میپیچید و شعلهها سر به فلک میکشید. وقتی چیزی از آن به جز خاکستر باقی نماند، خاکستر را به رود دجله ریختند. سرش را مدت دو روز در بغداد، بر روی پل در معرض تماشای همگان گذاردند و پس از آن به خراسان بردند و از شهری به شهری گردانیدند.»[۱]
شکنجهی زندانی به منظور اخذ اعتراف، سنت پیامبر بود. در المغازیِ واقدی این سنت به شکل مستند برجای مانده است. کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق در جنگ خیبر به اسارت محمد افتاد. محمد از کنانه در سال هفتم هجرت بازجویی کرد. از او محل اختفای جواهرات قبلیهی یهودیِ «بنی نضیر» را جویا شد. کنانه سخن نگفت. محمد گروهی را برای جستجوی گنج بنی نضیر فرستاد. شخصی آدرس خرابهای را داد که میتوانست محل پنهانی گنج باشد. «و هم گفته شده است که خداوند متعال رسول خدا را به آن گنج رهنمایی فرمود.»[۲] محمد در یک جلسه بازجویی دیگر از کنانه خواستار تائید اطلاعات جدید شد. کنانه سخن نگفت. محمد فرمان حفاری در آن مکان را داد. بخشی از گنج به چنگ محمد افتاد. «بازجوپیامبر» تمام گنج را میخواست. از کنانه محل دفن مابقی گنج را پرسید. کنانه سخن نگفت. «پیامبر دستور فرمود، زبیر کنانه را شکنجه دهد تا هرچه که پیش او است به دست آورد. زبیر کنانه را شکنجه داد؛ حتی سنگ آتشزنهای را روی سینهی او گذاشت»[۳] زبیر دستور داشت، کنانه را تا سر حد مرگ شکنجه کند. بازجو پیامبر صفیه، زن کنانه بن ربیع را به اسارت خود در آورد. با او همبستر شد. کنانه بن ربیع را به دست محمد بن مسلمه داد، تا او انتقام خون برادرش را که در جنگ کشته شده بود، طبق یک «سنت دیرینه» دیگر به نام قصاص، از کنانه بگیرد. بازجو، دستور شکنجه و سپس قتل برادر دیگر کنانه را هم صادر کرد: «و هم دستور فرمود تا برادر دیگر را هم شکنجه دهند، و سپس او را به وارثان بِشر بن براء سپرد تا به عوض خون او بکشندش و او هم کشته شد. و گویند گردنش را زدند.»[۴] در آخر بازجو پیامبر، اموال آنها را غارت (حلال) کرد و زن و فرزندانشان را به اسارت برد.
شواهد و مستندات تاریخی، متون فقهی و حقوق اسلامی از دوقلوی شکنجه/اعتراف، تمام تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام را تا به امروز پوشش میدهند. با وجود این، پژوهشها و تحلیلهای امروزی در مواجهه با این پدیده، درمحدودهی توضیحات رایج «ابزار سرکوب و ایجاد رعب و وحشت» و یا «اهریمن سازی از دیگری و مشروعیت بخشی به خود» باقی مانده و مدام بازتولید میشوند. این مقاله قصد ماندن در این محدوده را ندارد.
ملکهی ادلهی اثبات دعوی
اغلب به این نکته ارجاع داده میشود – از هر دو جناح هم به این نکته ارجاع داده میشود، چه منتقدان حکومت و سیاستهایش و چه حامیان حکومت و مزدورانش− که استفاده از شکنجه برای معترف کردن افراد در قانون اساسی جمهوری اسلامی مطابق اصل ۳۸ این قانون ممنوع اعلام شده است. اغلب اما فراموش میشود که «قانون اساسی جمهوری اسلامی» تباهترین سند حقوقی است که در برابر ما قرار دارد. این سند در اصل نخست خود، حاکمیت خود، یعنی حاکمیت قانون را با تثبیت نوع حکومت «به حکومت حق و عدل قرآن» و در اصل دوم «بر پایه ایمان به: ۱- خدای یکتا (لااله الاالله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او، ۲- وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین، ۳- معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا، ۴- عدل خدا در خلقت و تشریع، ۵- امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تدوام انقلاب اسلام…» به اصول و قوانین اسلامی واگذار میکند و خود را بر پایهی قوانین و اصول مذهبی (اسلام) بنا مینهد که هیچ چیز دیگری را والاتر و ارجعتر از خود، به واسطهی همان «توهمِ وحی» و «الهی بودن»، برنمیتابد. امامت و فقهای اسلام، قوانین اسلامی را قوانین الهی میدانند که تسلط بر تمام قوانین بشری، از جمله همین قانون اساسی تباه و خودویرانگر دارند. بنابراین قانون اساسی جمهوری اسلامی در همان نخستین اصل خود تمام در و دروازهها را به روی نقض و نابودی خود گشوده است.
هرچند که ممنوعیت شکنجه هرگز موفق به توقف اعمال آن نشد، هرچند که شکنجه به موجب ممنوعیت قانونی آن هرگز از سازوکارهای «حقیقتیابی» در نهادهای انتظامی، امنیتی، اطلاعاتی و یا آنچه در محدودهی قضایی نامش را «روند دادرسی» نهادهاند، حذف نشد، اما گنجاندن آن در متن قانون بی اثر هم نبود.
دو تاثیر مستقیم و مهم منع قانونی شکنجه در ایران
۱-نحوهی اجرای آن بود.
با سابقهی «۷ سال زندان و مجموعا یک سال انفرادی در سه بازداشت و بیش از ۷۰۰ ساعت بازجویی»، مجید توکلی در دیماه ۱۳۹۷ نوشت:
شهریار شمس از «تمهیدات» لازم در جهت پاک کردن آثار شکنجه، به تازگی در رابطه با وضعیت فعلی سپیده رشنو نوشت:
گویا شکنجه پس از ممنوعیتش، نفی و انکار خود را توامان به واقعیتش افزوده، صورت خود را مخدوش کرده و جایی، در گوشهای از روح انسان خزیده و از آنجا خورهوار به تخریب ادامه میدهد. ممنوعیت قانونی، شکنجهی ایدهآل را به شکنجهی نامرئی بدل کرد؛ ایدهآلی که از تعذیب، حقیقتی محبوس در خاطر و روح زندانی ساخت. از کمالات این نوع شکنجه است، که بعدها دیگر قادر به اثبات و نمایش صورت خود نیست− اغلب حتی راه به بیان و تکلم پیدا نمیکند، میخواهد فراموش شود؛ انسان اما قادر به فراموش کردن آن نیست و در این ناتوانی به موجودی که از بخش دردناکی از خاطرات و هویت خویش گریزان است، مسخ میشود. و اگر قرار بر زنده ماندن و یا نمایش “اعترافات اختیاری و خودجوش” زندانی باشد، منع قانونی شکنجه گرامری نوین برای زبان بازجو در گفتگوی فیزیکیاش با زندانی خلق کرد. گفتگویی که قرار است هیچ اثری از خود باقی نگذارد، «گفتار» باقی بماند− گذرا، نامکتوب، نافذ، کشنده.
۲- جابجایی مکان آن بود.
رسالت شکنجه، استخراج “حقیقت” از طریق اعتراف زندانی بر علیه خود در فرآیند اقرار است. مطابق قانون مجازات اسلامی ادله اثبات جرم به طور کل شامل اقرار، شهادت، قسامه، سوگند و علم قاضی است. در این میان «اقرار» در نظام حقوقی جمهوری اسلامی بالاترین جایگاه را دارد و با اتکا به سنت و منابع فقهی از «حجیت مطلق» برخوردار است و در تمام امور کیفری و مدنی «قاطع دعوی» است. علاوه بر این اعتراف، ساده و کوتاهترین راه برای اثبات دعوی بشمار میآید و در صورتی که ادله در تعارض با یکدیگر قرار گیرند، اعتراف مقدم بر سایر ادله است. به همین دلیل اکثر پروندههای قضایی با اعتراف شخص مختومه میشوند و قاضی در صورت وجود اعتراف در پرونده، دیگر نیازی به بررسی سایر ادله اثبات دعوی نمیبیند. استفاده از شکنجه به عنوان ابزار رسیدن به اعتراف، در چنین ساختار حقوقیِ متحجر کاملا طبیعی به نظر میرسد.
در اروپای سده ۱۳ نوعی از محکمه توسط پاپ اینوسنت سوم[۵] برای رسیدگی به پروندههای روحانیون وابسته به کلیسا، خصوصا موارد مربوط به بدعت، پدید آورده شد که در اواخر قرون وسطی به محکمهی عمومی و استاندارد برای رسیدگی قضایی به تمام امور، اعم از دنیوی و روحانی ارتقا یافت: دادگاه تفتیش عقاید. در دادگاه انکیزیسیون، درست مانند دادگاههای کنونی مبتنی بر شرع اسلام در ایران، اقرار از بالاترین جایگاه برخوردار بود؛ سادهترین و کوتاهترین راه برای رسیدن به اثبات جرم محسوب میشد و انکیزیتورها (بازجوهای انکیزیسیون، مفتشها) از همین رو به لفظ رومی میگفتند: « confessio est regina probationum»! (اعتراف، ملکهی ادله اثبات دعوی است). همین اصطلاح برآمده از دادگاههای قرون وسطایی به موجب جایگاه ویژه و والای «اقرار» در آن سیستم حقوقی که شکنجه نیز بخش جداییناپذیری از آن بشمار میآمد، امروزه در میان وکلا و حقوقدانان در جمهوری اسلامی با کمی تفاوت بسیار رایج است (سلطان ادله، شاه دلایل و …).
فریدریش کبیر، پادشاه پروس در قرن ۱۸ شکنجه را به موجب قانون ممنوع اعلام کرد. اما آیا اعمال شکنجه به موجب این ممنوعیت قانونی در سیستم قضایی و روند دادرسی، متوقف شد؟ خیر، نشد. چنانکه پژوهش امروز روشن ساخته، یکی از دلایل مهم از بین نرفتن شکنجه علیرغم ممنوعیت قانونی آن، تداوم جایگاه والای «اقرار» در قوانین کیفری بود. بیش از یک قرن از ممنوعیت شکنجه توسط پادشاه پروس باید میگذشت، انقلابهای بزرگ و تغییرات و رفورمهای بنیادینی در تمام سطوح، از جمله در سیستم حقوقی، در قرن ۱۹ و پس از آن باید رخ میدادند، تا تاج حکمفرماییِ قضایی از سر «ملکهی ادلهی اثبات دعوی» برداشته شود و به موجب آن، اعمال شکنجه از دستگاه جزا و قضا حذف شود. قانون منع شکنجه در قرن ۱۸ تنها باعث بوجود آمدن انواع متنوع و پیچیدهتری از شکنجه شد که در خفا تکثیر میشدند. این دقیقا همان اتفاقیست که امروز در ایران شاهد وقوع آن هستیم.
اصل ۳۸ قانون اساسی شکنجه را ممنوع نکرد، مخفی کرد، به نهانگاه انتقال داد. مذهبی که قانون اساسی در نخستین اصول خود تمام دروازهها را به روی آن گشود، از شکنجه به طور علنی به عنوان مجازات استفاده میکند، از قطع عضو و سنگسار گرفته تا تازیانه و قصاص. انواع شکنجه در قانون مجازات اسلامی حضور عیان و شرعی دارند. به سبب گشایش دروازههای حقوقی در قانون اساسی به روی شریعت و اسلام، مجلس اول شورای اسلامی احکام شرعی را با تصویب لایحههای قصاص و حدود و تعزیرات به قانون بدل کرد. قوانین مبهم تعزیرات و حدود، عملا شکنجه را در قالب شرعی و قانونی از منابعی غیر علمی و فاقد صلاحیت حقوقی، مانند تحریرالوسیلهی منتسب به خمینی، تحت عنوان قانون مجازات اسلامی، به روند دادرسی تزریق کرد. شکنجه در جمهوری اسلامی به شکل قانونی، علنی و گسترده اعمال میشود. تفکری که ماهیت شکنجه را به لحاظ اخلاقی مشروع و پذیرفته میداند و آن را در مجازات به عنوان ابزاری حقوقی و قانونی به کار میبندد، ناتوان از منع اخلاقی ماهیت آن در جایی دیگر، در فرآیند اخذ اعتراف از متهم است. به همین جهت در مواجهه با منع قانونی، شکنجه در فرایند اخذ اعتراف، به خفا انتقال داده شد، به بازداشتگاههای وزارت اطلاعات، به آگاهی شاپور، به زندانهای اطلاعات سپاه، به الف یک، به آگاهی شیراز، به «سلولهای قبر» بازداشتگاه اطلاعات ارومیه…
در پژوهشهای توتالیتاریسم همواره به دادگاههای قرون وسطایی انکیزیسیون به عنوان الگوی تاریخی برای «دادگاههای نمایشی» و پخش «اعترافات تلویزیونی» در نظامهای توتالیتاریستی و “جوامع انقلابی” مانند چین کمونیستی و روسیهی استالینیستی اشاره شده. جامعه شناس آلمانی، کلاوس گئورگ ریگل، در تحقیقاتی مقایسهای، «نظامهای تفتیش عقاید» را در جوامع مبتنی بر باورهای دینی و ایدئولوژیکِ متفاوت مورد بررسی قرار میدهد و عملکرد دادگاههای قرون وسطایی انکیزیسیون اسپانیا را در قیاس با محکمههای استالین به زیر ذرهبین میبرد. ریگل، در پژوهشهایش پس از برشمردن و تجزیه و تحلیل نکات مشترک بین انکیزیسیون اسپانیا و انکیزیسیون مدرن استالین، آشکارترین تفاوت این دو را، تا آنجا که به «فرایند اعترافگیری» مربوط میشود، در این نکته شناسایی میکند که «قدرتِ مشروعیتزای استالینیستی در سایه روشنی از اعترافِ واقعی و ساختگی عمل میکند. به این معنی که انگار نظام استالینیستی و فرد متهم به بدعتگرایی به نوعی توافق دست یافته باشند، که به واسطهی آن، تخیلی از یک اعتراف واقعی را برای دنیا بازی کنند. انکیزیسیون قرون وسطایی اسپانیا، روباز بازی میکرد: تمام فرایندی که به اخذ “اعتراف خودجوش” میانجامید را نه تنها قانونی و مشروع می دانست، بلکه به عنوان دانشِ حرفهای انکیزیتور (مفتش) در بستر سازوکارهای قضایی زمانهی خود نهادینه کرده بود. انکیزیسیون استالینیستی اما بر خلاف مدل قرون وسطایی اسپانیایی، تمام مراحل و فرایندهای اعترافگیری را که به اعتراف علنی میانجامند، مخفی میکند. این نوع مدرن انکیزیسیون، بیش از همه به آن دسته از اعترافات ساختگی اتکا میکند، که تنها زمانی مهر تائید به عنوان «اعترافات واقعی و اصل» بر آنها زده میشود که بازیگران شرکت کننده در اعترافات علنی، بازی خوبی از خود ارائه داده باشند و “اعترافات واقعی” را به نمایش گذاشته باشند.»[۶]
ساختار این نوع اعترافات که از یک بخش نهان و یک بخش عیان، از «اعترافات مخفی» و «اعترافات علنی» تشکیل شده، اکنون به طرز حیرتآوری با ساختار یک هنر تطابق پیدا میکند: تئاتر!
اعتراف علنی، تئاتر است. تمرینهای زجرآور و مستمر این تئاتر، که در آن کارگردانانِ بازجو برای خلق اثری هرچه «طبیعیتر» و «واقعیتر» از متهمان، «بازیگرانی» پرورش میدهند که آثار “تمرینهای شبانهروزی” در چهرههای آنها نباید دیده شود، از دید تماشاچیان پنهان میمانند:
«هانیه فرشی، فرزانه جلالی و میثم آلمهدی نحوه ضبط اعترافات خود را به شیوهای مشابه توصیف کردهاند. هر سه گفتهاند که یک وایتبُرد پشت دوربین، جلوی آنها بوده که بازجوها پیشاپیش تمام سوالها را روی آن نوشته بودند.
اغلب مصاحبهشوندگان گفتهاند که مجبور بودهاند یک یک پاسخها را حفظ کنند و آنقدر تمرین کنند که بتوانند آنها را به شکلی طبیعی و با کلمات خودشان بازگو کنند. جریان ضبط اعترافات چندین بار قطع شده و آنقدر این کار تکرار میشده که بازجوها و یا گزارشگران صدا و سیما از “پاسخ دادن طبیعی” بازداشتیها به سوالات راضی باشند.»[۷]
«طبیعتگرایی» در این نوع تئاتر، سبک غالب به نظر میآید. تمام تکنیکها و ترفندهای نمایشی با این هدف بکار گرفته میشوند که «توهمی از واقعیت» را خلق کنند.
مانند تئاتر ارسطویی، سرچشمه و روح این تراژدی نیز− تراژدیِ اعترافات تلویزیونی در جمهوری اسلامی− افسانه و داستان، «میتوس» است. این افسانه همان پروندهای است که “کارگردانان گمنام” در انفرادیها و بازداشتگاهها با بازیگرانِ «اعترافات خودجوش» تمرین میکنند:
«هانیه فرشی میگوید: بازجویم از من خواست جلوی دوربین بگویم که به اسرائیل رفتهام و آنجا برای براندازی جمهوری اسلامی آموزش دیدهام. مشخص بود که چنین چیزی حقیقت ندارد. چون من هیچ وقت در عمرم از کشور خارج نشدهام و خودشان این موضوع را میدانستند.
یک بار دیگر از من خواستند که بگویم با بهرام مشیری، مجری تلویزیونی که در آمریکا زندگی میکند، رابطه نزدیک داشتم. از آنها پرسیدم، وقتی من ایرانم و او در آمریکاست، چطور چنین چیزی ممکن است؟»[۸]
مازیار ابراهیمی، یکی از شهروندانی که در جریان «ترور دانشمندان هستهای» در سال ۱۳۹۱ بازداشت و توسط «کارگردانان» گمنام نهادهای اطلاعاتی تحت «تمرینات شدید» به بازیگر «اعترافات خودجوش و اختیاری» بر علیه خود، شکنجه شد، از روح تراژدی، از «میتوس» کارگردانان گمنام امام اطلاعات میگوید:
همه چیز برای ارائهی یک «نمایش واقعی» در روز پریمیر تدارک دیده میشود. هرچند کارگردانان گمنام از قهرمانان اعترافات عمومی «ضدقهرمان» میسازند، اما قواعد بوطیقایی محاکات، کاتارسیس، بازشناخت، سیرت و… همه را در هزاران آثار نمایشی «اعترافات خودجوش و اختیاری» تولید صدا و سیما در چهار دهه گذشته میتوان به آسانی شناسایی و بررسی کرد. مقصد، مخاطب است. همه ویژگیهای این تئاتر در افق آثار آنها بر ذهن و روح تماشاگر شکل گرفتهاند. «کاتارسیس» در لحظهی توبهی بازیگر اتفاق میافتد. ذهن مخاطب با توبهی فرد معترف از افکار و روحیات مشابه −آزادی، نافرمانی، روحیهی انتقادی، مخالفت سیاسی…− تزکیه و ذهنیت و سیرتِ «بازیگر معترف» در جریان این نمایش، بیاعتبار میشوند. ولی این− مشروعیت و اعتباربخشی به ایدئولوژی حاکم از یک سو و مشروعیت و اعتبارزدایی از تفکر انتقادی (ارتدادی، معاند، ضدانقلابی، مرتبط با بیگانه، غیر اسلامی، غربی …) از سوی دیگر− تنها سطح ماجراست. این “هنر” سنتی دیرینه دارد؛ و در قدمت خود لایههایی عمیقتر در تمدن.
اعترافات تن
بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ جمهوری اسلامی به یکی از بزرگترین کشفیات خود دست یافت: توبه.
کاشف در آن روزها که بود، دقیقا مستند نیست. به احتمال زیاد اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب و رئیس زندان اوینِ آن سالها. لاجوردی به جد معتقد بود «جمهوری اسلامی نخستین حکومتی است که در طول تاریخ، زندان را مبدل به دانشگاه کرده است.»[۹]
مکان این کشف بزرگ، بنا بر مستندات، “آموزشگاه” هولناک ۲۰۹ اوین بود: «نطفهی توابیت در اوین بسته شد و در زندان قزلحصار به یک نیروی بزرگ تبدیل شد.» […] شکنجهها حد و مرزی نداشت. حیوانیترین و دهشتبارترین شکنجهها در بند ۲۰۹ اوین انجام میشد. زندانیان زیادی در این شکنجهگاه جان باختند. در دورهای شکنجهگر اصلی این بخش حجت الاسلام هادی غفاری از حزب جمهوری اسلامی بود. او امام جماعت مسجد الهادی در نارمک بود. وی در آن زمان نماینده مجلس از تهران نیز بود.[…] بسیاری از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و مقامهای بلندپایه مملکتی در شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی دست داشتند. خمینی این قبیل افراد را به سمت قاضی و حاکم شرع و زندانبان میگماشت.»[۱۰]
اینکه در روزهای پیش از کشف بزرگِ جمهوری اسلامی «در بیشتر مواقع، بازجویان از میان روحانیون و طلاب جوان انتخاب میشدند» [۱۱]، دلیلی عملگرایانه داشت. سرعت استخراج اطلاعات از افراد بازداشتشده در کمترین زمان ممکن، در ماههای پر التهاب خرداد و تیر ۱۳۶۰− بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی، انفجار بمب کارگذاشته شده در دستگاه ضبط صوت در هنگام سخنرانی خامنهای در مسجد ابوذر تهران…− بیش از هر چیزی برای شکنجهگران اهمیت داشت. تصمیمگیری در خصوص میزان و شدت بکارگیری «تعزیر» یا همان «شکنجهی مشروع فقهی» از اختیارات حاکمین شرع و افراد معمم بود: «بازجویان روحانی، میتوانستند از هفتاد و دو ضربه شلاق تا بینهایت برای گرفتن “اقرار درست” استفاده کنند. در اصل، نام اتاقهای بازجویی، شامل بند مخوف ۲۰۹ اوین، به اتاقهای تعزیر تغییر کرده بود. […] بازجویان دارای صلاحیتهای کافی فقهی، حق داشتند مجرم را آنقدر با شلاق بزنند تا “حقیقت را اعتراف کند”. و «اگر بازجوی اتاق تعزیر غیرمعمم بود، میباید تلفنی با حاکم شرع صالحی برای کسب حکم مجازات گزینشی (حَد) تماس میگرفت.[۱۲]
زمان، در کارکرد این ماشینِ وحشت نقش بسیار پراهمیتی داشت. الویت اصلی بازجویان در تابستان ۱۳۶۰ استخراج سریع اطلاعات مربوط به: محل اختفای اسلحهها، آدرس خانههای تیمی و چاپخانهها، هویت کادر رهبری و اعضای سازمانهای مخالف و هواداران آنها و این قبیل اطلاعات از افراد دستگیرشده بود. زمان، حاکم شرع، بازجو، دادستان و قاضی را در یک فرد جمعآوری میکرد. زمان، در اتاقهای تعزیر باعث شد که تمام ابهامات فقهی در خصوص مفهوم واژهی «حَد» و «تعزیر» برای زندانیان کاملا از بین برود. در شکنجهگاه فقهی ۲۰۹ اوین، تعزیرات شامل «شلاق، بعضی اوقات بر پشت، اما بیشتر وقتها بر کف پا، در حالی که شخص را به تخت فلزی میبستند، دستبند قپانی، محرومیت از خواب، آویزان نمودن از سقف یا دیوارهای بلند، پیچاندن آرنج دست تا زمانی که بشکند، له کردن دست و انگشتان لای گیرههای فلزی، فروکردن شیئی تیز زیر ناخنها، سوزاندن با سیگار، زیر آب نگاه داشتن سر، ساعتها سرپا ایستادن شخص در گوشه اتاق، اعدامهای نمایشی، تهدید جانی اعضای خانواده و…» [۱۳] بودند.
در تعریف ماهیت حقوقی «اقرار» در منابع فقهی قانون مجازات اسلامی آمده است که «اقرار نوعی “اخبار” است و اقرار کننده “خبر” میدهد. بنا بر این تعریف، کسی که اقرار میکند، در واقع مخبر است. منبعی هم که او از آنجا “خبر” میآورد، ضمیر اوست، روح اوست، حافظه، خاطرات، تجربیات، مشاهدات و اطلاعات اوست. این منبع اما باز نیست. “اخبار” در ضمیر و حافظهی مخبر نهان هستند. اقرار، آن واقعه حقوقیست که به موجب آن، فرد مخبر در رابطهای هویتپریش با خود قرار میگیرد که در طی آن به عنوان «فرد نفوذی» به ضمیرِ خود، به منبع اسرار و اطلاعاتِ خود نفوذ پیدا میکند و از آنجا اخباری به بیرون میآورد که به زیان اوست. «فرد نفوذی» در این رابطهی بیمار، جسم شکنجهپذیر خودِ مخبر است. شکنجهگران تعزیرگاه ۲۰۹ اوین خیلی زود به این حقیقت پی برده بودند که دسترسی بلاواسطه به منبع اسرار و اطلاعات زندانی برای آنها غیر ممکن است. از این رو، به تنها واسطهای که در دسترس آنها بود و با روح و منبع اطلاعات زندانیان در ارتباط مستقیم بود، روی آوردند: جسم. جسمِ مخبر، زیر شکنجه درد میکشید، مجروح میشد، خون از او میرفت. اطلاعاتی که تحت شکنجه از فرد زندانی به بیرون درز میکرد، در حقیقت چیزی نبودند جز «اعترافات تن».[۱۴]
تابستان پراضطراب ۱۳۶۰ که به سر آمد، وقتی زمان دیگر فاکتور اصلی تعیینکننده در پیشبرد بازجوییها نبود، وقتی بسیاری از رهبران و اعضای سازمانها و جریانهای مخالف کشته و یا دستگیر شده بودند، استخراج اطلاعات از زندانیان نیز اولویت خویش را از دست داد. اواخر ۱۳۶۰، فرد بازداشتی در بدو ورود به اوین، به انفرادی انتقال داده میشد، به او کاغذ و خودکار و در بعضی موارد پرسشنامههایی برای درج اطلاعات شخصی و گرایشات سیاسی بستگان، خانواده، دوست و همسایه و غیره داده میشد. «آیا حاضر به مصاحبه هستید؟»[۱۵]، تبدیل به پرسش اصلی در هنگام ورود به “عبادتگاهِ” معممین، “آموزشگاهِ” بازجویان و جهنمِ زندانیان شده بود.
مانند بسیاری از اکتشافات بزرگ، کشف بزرگ جمهوری اسلامی نیز، به طور اتفاقی به دست آمده بود. در “آموزشگاه” اوین، شکنجهگران نسل اول جمهوری اسلامی متوجه تاثیر شگفتانگیزی که نمایش اعترافات یک زندانی بر زندانی دیگر میگذارد، شدند. بازجویان دریافتند که تماشای درهمشکستن یک همحزبی، همبند، همفکر، همراه، همکیش و یا عضو برتر سازمان میتواند، تاثیر عمیقی بر روح انسانی دیگر بگذارد؛ میتواند منجر به درهمشکستن او شود و یا حداقل به روند تحت انقیاد درآوردن روح او و شکستن مقاومتش سرعت دهد. از زاویهی دید یکی از زندانیانی که هیچ ارتباطی با حزب پیکار و یا عضو برجسته و یکی از موسسان آن «حسین احمدی روحانی» نداشت، تماشای اعترافات وی در قالب “مصاحبه” با لاجوردی در حسینیهی اوین، چنین تاثیری داشت: «نمیتوانستم باور کنم، آنچه را که میبینم خواب و خیال است یا واقعیت؟ آیا اینها همه بازی بود؟ که در این صورت هر بازی نیاز به بازیگر داشت. اما این بازی واقعی بود. بازیگر روحانی بود و لاجوردی کارگردان آن. بازیگر در حال شکستن و شاید آن شب آخرین دست و پا زدن او قبل از سقوط بود. تماشاچی چنین بازی تلخی بودن، چه رنجآور بود. شاید اگر تماشاچی مرگ یک انسان بودم کمتر از آن رنج میبردم. لاجوردی با طعمهاش آن شب جشن گرفته بود.» [۱۶]
در اواخر ۱۳۶۰ و اوایل ۱۳۶۱ زندانیان حتی پس از آنکه تحت شکنجه، تخلیه اطلاعاتی میشدند و پروندهی آنها به نوعی تکمیل میشد ومراحل بازجویی پایان مییافت، تنها برای تن دادن به انجام “مصاحبه” و ضبط و پخش اعترافات، همچنان زیر شکنجه و فشار باقی میماندند. مصاحبهی عمومی در حضور زندانیان و ضبط و پخش توبه، به هدف اصلی بازجویان تبدیل شده بود. دیگر دنبال اطلاعات نبودند.
توبهی زندانی دهه ۶۰ در جمهوری اسلامی دو چهره داشت.
یک چهره، محصول شکنجه بود، شکنجهای که زندانی را به اعتراف و توبه کشانده بود. اگر “مخبر” برای رهایی یافتن از درد کشندهی شکنجه، در رابطهی هویتپریشی که قرار گرفته بود، در مقطعی حاضر به دادن هر نوع «اطلاعات» راست یا دروغ میشد، “مخبرِ تواب” باید اما دست به عناصری میبرد که «اطلاعات» نبودند، «راز نهان» نبودند، بلکه اجزای تشکیل دهندهی هویتش بودند. او باید از خودش جدا میشد، دروغی میساخت که خودش بود: فردی با اختلالات شدید روانی. توبهی بسیاری از توابین غیرقابل استفاده بود، زیرا آنها دیوانه شده بودند. از توابین هویتپریشی که اجزای شخصیتشان به کلی از هم پاشیده شده بود، بسیاری از زندانیانی که جان سالم به در بردند و خاطرات و تجربیاتشان را نوشتند، گزارش دادهاند: «فاطمهای که فاطمه نبود، فاطمه شده بود، مسلمان شده بود و تسلیم اسلام، به شدت باورهای گذشتهاش را نفی میکرد و همزمان ولی «آزیتا» بود و آزیتا هم مانده بود و شوهر کمونیستِ اعدام شدهاش را دوست داشت و همچنان به باورهای کمونیستی او پایبند و صادق مانده بود. دخترک ۱۶ سالهای که هنگام توبه کردن، همزمان میخندید و گریه میکرد. مرد شصت سالهای که سخنانش با گریستن گاه و بیگاه و خندههای آشفته مرتب قطع میشد…»[۱۷]
چهرهی دیگر اما، خود به یک شکنجه بدل شده بود، شکنجهای که در لحظهی انتشار توبه، به تعداد مخاطبان تکثیر میشد و قادر به درهمشکستن تماشاچیان و شنوندگان بود:
«مصاحبهکنندگان در سرگشتگی و سرخوردگی خود، من شنونده را نیز سهیم میکردند. با شکسته شدنشان جزئی از آنچه به من تعلق داشت، میشکست. من خود گرچه پشت میکروفون مصاحبه قرار نگرفتم اما گوئی بخشی از هستی گذشته و حالم تن به تسلیم داده است.»[۱۸]
پخش این اعترافات و مصاحبهها بزودی دیوارهای اوین را ترک کرد و از طریق صدا و سیمای حکومت، راه به خانههای مردم یافت. نمایشِ توبه، شکنجهی نوین است. شکنجهای که از خودش پدید آمده و به محض اینکه توسط رسانهای منتشر شود، تکثیر و اعمال میشود. شکنجهگر در نمایشِ توبه اما فرد تواب نیست؛ رسانه است، صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. و کسانی که این بار تحت شکنجه قرار میگیرند، شهروندان تماشاگری هستند که در خانههای خود نشستهاند، نه در حسینیهی اوین. هر کس که حتی یک بار یکی از این نمایشهای توبه و اعترافات تلویزیونی را در زندگی خود تجربه کرده باشد، میتواند از درد و رنجی که بر او رفته، به دیگران بگوید. بسیاری تاب و تحمل تماشای «شکنجهی توبه» را ندارند.
پاییز ۱۳۶۲ «اعترافات تلویزیونی زندانیان» در برنامههایی دو ساعته، به صورت هفتگی، تحت عناوینی مانند «مناظره، مصاحبه، میزگرد و گفتوگو» پخش میشد.[۱۹] رسانههای نظام که شکنجهگران نوین بودند از این کشف بزرگ به وجد آمده بودند. وقتی در اردیبهشت ۱۳۶۲، تلویزیون حکومت، ندامت و توبهی رهبران حزب توده، کیانوری و بهآذین را که در زندان ضبط شده بود، به خانههای شهروندان آورد، روزنامهی اطلاعات، برای چند هفته سرمقالهی خود را فقط به مداحیِ عظمت این کشف تاریخی، ابزار شکنجهی جمعی، اختصاص داد:
«هیچکس تا به حال – نه حتی شاه با تمام متخصصین خارجی، دستگاههای مراقبت، تاکتیکهای جدید پلیسی و شیوههای پیشرفته بازجویی خود، قادر نبوده چنین اعترافاتی را برای برملا ساختن شبکه گسترده جاسوسی با این ابعاد، به دست آورد. در زمان شاه، این جنایتکاران سالها، بدون اعتراف به گناهی، در زندان میماندند. اما در زمان جمهوری اسلامی، آنها ظرف مدت کوتاه چند ماه حاضر میشوند به تمام گناهان خود اعتراف کنند. برای برتری معنوی اسلام، چه سندی بهتر از این؟»
هنر هنرها
«برتری معنوی اسلام» در اوایل دهه شصت، دستاورد شکنجهگران اوین بود که در لباس «بازجوپیامبر» سنت وی را در بند ۲۰۹ احیا کرده بودند. البته این کشف بزرگ و اتفاقی، در تمام طول حیات اسلام در «حوزهی اخلاق اسلامی»، درست در همان حوالی «اقرار»، پیش روی پیروان و مبلغین این مذهب بود. حتی آنچه به نام «ایمان» در باور آنها شکل گرفته بود، خود حاصل پدیدهای بود که خارج از حوزهی «حقوق و قضا»، توسط یک رژیم منظم از آیینهای عبادی و تکنیکهای انقیاد− بخصوص اقرار و توبه− زندگی روزمرهی آنها و باورهایشان را به تسخیر درآورده بود. در آموزههای دینی اسلام، توبه به عنوان یکی از اصلیترین راههای «آمرزش گناهان» به مسلمانان معرفی میشود.
مرتضی مطهری در «گفتارهای معنوی» مینویسد: «بروید به درگاه خدای خودتان ناله بکنید، فکر کنید تا گناهان به یادتان بیاید، به کسی نگویید، اقرار به گناه پیش دیگران گناه است». برای اجبار به انجام همین عملِ گناه که “معلم اخلاق” نظام از آن حرف میزند، یعنی اقرار به گناه پیش دیگران، بسیاری در زندانهای جمهوری اسلامی تا به حال زیر شکنجه کشته شدهاند. «تهدید شدم که اگر اعتراف نکنی، مادرت را بازداشت میکنیم و اینکه دیگر دو برادرت را نخواهی دید که باعث اقدام به خودکشی اینجانب شد»، این را وحید افکاری میگوید که هماکنون پس از گذشت نزدیک به دو سال از اعدام برادرش، نوید افکاری، همچنان در انفرادی زندان عادلآباد محبوس است. «بروید به درگاه خدای خودتان ناله کنید»، در اوین و قزل حصار، اسدالله لاجوردی و حاج داود رحمانی، همان خدایی بودند، که اقرار پیش آنان گناه نبود – خدای دهه شصت. ۴ دهه بعد، خدای دهه شصت، گیرندهی شرعی اقرار گناهکاران، در صدا و سیمای جمهوری اسلامی گاه با صدا و چهرهی علی رضوانی، گاه با آمنه سادات ذبیحپور جلوهنمایی میکرد.
در «کیمیای سعادت»، غزالی «حقیقت توبه» را با این تصاویر و کلمات شرح میدهد:
«بدان که اول توبه، نور معرفت و ایمان است که پدیدار آید، که در آن نور بینند که گناه زهرِ قاتل است. چون نگاه کند که وی از این زهر بسیار خورده است و به هلاک نزدیک است، به ضرورت، پشیمانی و هراسی در وی پدید آید – چون کسی که بداند که زهر خورده است پشیمان شود و بترسد، از پشیمانی انگشت به گلو فرو برد تا قی کند، و به سبب آن هراس، تدبیرِ دارو کند، که آن اثر که از زهر حاصل آمده است از خویشتن بیرون کند− همچنین چون بیند که هر شهوت که رانده است همچون انگبین بوده است که در وی زهر باشد، که در حال شیرین باشد و به آخر بگزاید، در وی پشیمانی پدیدار آید بر گذشته، و آتشی از آتش خوف در میان جان وی افتد که هلاک خویشتن میبیند در این آتش خوف، و شره و شهوت گناه در وی سوخته شود، و این شهوت به حسرت بدل شود و عزم کند که گذشته را تدارک کند و در مستقبل نیز باسرآن نشود، و لباس جفا برکشد و بساط وفا بگستراند، و همه حرکات و سکنات خویش بدل کند: پیش از این همه شادی و بَطَر بود و غفلت، اکنون همه گریستن و اندوه و حسرت باشد؛ و پیش از این همه صحبت با اهلِ غفلت بود، اکنون با اهل معرفت باشد. پس نفس توبه پشیمانی است، و اصل وی نور معرفت و ایمان، و فروغ وی بدل کردن احوال و نقل کردن جمله اندامها از معصیت و مخالفت، با طاعت و موافقت.»
غزالی در این موجز، به سادگیِ کتاب کودکان، سامانههای دودویی را در پهنهی اخلاق اسلامی کنار هم میچیند و در مخلص نیز مرکز ثقل مشترک تمام آنها را فاش میکند: «طاعت و موافقت». زهر و دارو، تلخ و شیرین، شهوت و حسرت، جفا و وفا، خنده و گریه، شادی و اندوه، غفلت و معرفت، گذشته و آینده، مرگ و زندگی، در مدارهای منظومهای در حال چرخشاند که نظم خود را مدیون نیروی جاذبهی یک اصل است: فرمانبری. هرچند موضوع مد نظر غزالی در این توصیف، «نفس» و «حقیقت» توبه بوده، اما متن، ناخواسته و ضمنی پرده از غایت و مقصودِ توبه و اقرار برمیدارد، که با تصویرِ استفراغِ اخلاقی − «از پشیمانی انگشت به گلو فرو برد و قی کند− زمینهساز مفهوم «توبه» میشود. در اعترافات و توبههای حسینیهی اوین و صدا و سیما، نه زهر و گناه واقعی بود و نه انگشت به گلو بردن. تنها استفراغ بود که تلویزیون نشان میداد. زهر را بازجویان در اتاقهای شکنجه، گناه را در سلولهای تعزیر به زندانیانِ اسیر میخوراندند و سپس دست را تا آرنج در حلقوم آنها فرو میبردند که هرجا که ضرورت باشد− در سلول و دادگاه و تلویزیون− و هربار که نیاز باشد− در حسینیه و میزگرد و مصاحبه، شفاهی یا کتبی− به فرمان، اعتراف و توبه بالا بیاورند. مقصد اما، بازداشتن انسان از «مخالفت»، از نافرمانیست. هدف همواره، پرورش انسانهای «موافق» و مطیع، فرمانبر و مومن است.
«براستی که رهبری کردنِ انسان، این چندوجهیترین و بیثباتترین موجود، هنر هنرها و علم علوم است»[۲۰]، این جمله از گریگوری نازیانزنوس، قدیسی از قرن چهارم میلادی را میشل فوکو در «اعترافات تن»، که چندی پیش، ۲۰۱۸، ۳۴ سال پس از مرگش به عنوان چهارمین جلد از سلسله پژوهشهای «تاریخ جنسیت» منتشر شد، نقل قول میکند. فوکو در این اثر، متون کهن مسیحیت، بین قرن دوم تا پنجم را مورد بررسی قرار میدهد. نشان میدهد که رفتارهای فردی، طی یک سری از آیینهای عبادی و تمرینات منظم، از جمله اعتراف به گناه و توبه، در مسیر «طاعت و موافقت»، در مسیر فرمانبری و بندگی، سازماندهی میشوند. در واقع فوکو شرایط تاریخی و تکنیکهایی که منجر به پیدایش تیپ شخصیتی «آیشمن» شدهاند را آشکار میکند. چرا که رهبری دینی (الهی) بدون فرمانبری مطلق و اطاعت بی چون و چرا ممکن نیست.
خدا آیشمنپرور است.
مومنانِ خود را از کودکی روزانه دهها بار با «تعظیم کردن»، «به زانو افتادن» و «سجده کردن» تمرین میدهد. اگر میخواهند رستگار شوند، اگر میخواهند آمرزیده شوند، باید به درگاهش به گناهان خود اعتراف کنند، باید توبه کنند.
اصل فرمانبری، بنیادیترین اصل اخلاق اسلامی را تشکیل میدهد و اسلام در پرورش شخصیتهایی که نه به زور و ضرورت، بلکه با میل و شهوت اطاعت و پیروی میکنند، موفقیتهای چشمگیری داشته است. داعش در این زمینه از نخستین «برتریهای معنوی اسلام» نبود؛ آخرینشان هم نبود. مصطفی مازح و چند روز پیش، هادی مطر، در «طاعت و موافقت» تام، بدون اینکه حتی «آیات شیطانی» را مطالعه کرده باشند، به پیروی از فرمان قتل صادره از سوی مردی که خود نه توانایی مطالعه و نه فهم زبان آن اثر را داشت، قصد جان نویسنده را کردند. یکی با بمبِ خود کشته شد، دیگری پس از ده ضربه چاقو موفق به قتل سلمان رشدی، نویسندهی کتاب «آیات شیطانی» نشد و دستگیر شد.
خالصترین نوع فرمانبری در «تقلید» تجلی پیدا میکند. پرورش و سازماندهی رفتار فرد «مقلد» که تجسم انسان سرسپرده و مطیع است، بخش وسیعی از آموزهها، آیینها، مراسم و ادبیات مکتب شیعه را به خود اختصاص میدهد. جامعهی شیعه در انتظار ظهور است؛ یوتوپیای شیعه: حکومت امام زمان.
شهاب مرادی، حجت الاسلام، در مراسم شب تاسوعای امسال در قصری که بر قبر خمینی ساخته شده، تعریف روشنی از جمهوری اسلامی در افق یوتوپیای شیعه ارائه داد: «انقلاب اسلامی تمرینی است برای اینکه امام زمان (عج) بیاید و ما در مقابل او سرکشی نکنیم. […] مدیر جمهوری اسلامی که امر رهبرش را گوش نکند؛ خیانت کرده است.»
در توبه و اعتراف، چه علنی و چه خصوصی، چه در برابر خدای دههی شصت و چه بر درگاه خدای «بازجو پیامبر»، شهروندان تمرین داده میشوند که سرکشی نکنند، که فرمانبری کنند. در فرهنگ لغات نفیسی و منتهیالارب، معنی رایجی که واژهی «اعتراف» در گذشتهای نه چندان دور در خود محبوس داشته را میخوانیم: «ذلیل و خوار گردیدن. فرمانبردار گردیدن».
خشونت و سرکوبی که نظام امروز بر علیه حرکتهایی که نوعی از «نه گفتن»، شکلی از «نافرمانی» را به نمایش میگذارند− نهی مطلق به حجاب، به هرگونه حجاب، نهی مطلق به انتخابات، به هرگونه انتخابات با هر چهرهی انتخاباتی و انواع دیگر «نه»− به کارمیبندد، از اینرو شدت گرفتهاند و دوباره خدای دهه شصت را به میدان فرامیخوانند، چون این «نه»، این نافرمانی، رادیکالترین اعتراض و مخربترین نوع آن برای نظامی به شمار میرود که تمامیتش بر «طاعت و موافقت» بر فرمانبری بنا شده است. نافرمانی در دلِ ترور و تقلید انقلاب اسلامی، در یوتوپیای پیروان بیاراده و تمرینی امام زمان، چرخدندههای ماشین استبداد را خرد میکند. سپیده رشنو در اتوبوس شنبه صبح روز ۲۵ تیرماه به حجاب «نه» گفت و شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران روز گذشته، نهی سپیده را به «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه جمهوری اسلامی و تشویق مردم به فساد و فحشا» متهم کرد. همزمان با تفهیم اتهام به سپیده، دادگاه انقلاب اما حقیقتی دیگر را به مردم تفهیم کرد: اینکه نظامها− نه تنها نظامهای سیاسی− بر «آری» استوارند و نه بر سلاح و سپاه و زور و پول و ظلم. فراگیریِ «نه»، از کاراندازی، براندازی و سرنگونی نظام است.
۱. تراژدی حلاج، قاسم میرآخوری
۲,۳,۴. مغازی: تاریخ جنگهای پیامبر- جلد دوم، ترجمه محمود مهدوی دامغانی
۵. Pope Innocent III
۶. Inquisitionssysteme von Glaubensgemeinschaften, Die Rolle von Schuldgeständnissen in der spanischen und der stalinistischen Inquisitionspraxis, Klaus-Georg Riegel
۷,۸. حکومت اورولی، صدا و سیمای جمهوری اسلامی به مثابه سلاح سرکوب جمعی، Fidh, Justice for Iran
۹. روزنامه اطلاعات، ۲۴ بهمن ۱۳۶۳، درج در «اعترافات شکنجهشدگان»، یرواند ابراهامیان
۱۰. خاطرات زندان، رضا غفاری
۱۱,۱۲,۱۳,۱۵,۱۹. اعترافات شکنجهشدگان، یرواند ابراهامیان
۱۴. اشاره به عنوان جلد چهارم مجموعه «تاریخ جنسیت» نوشتهی میشل فوکو دارد: Histoire de la sexualité, vol. 4 : Les aveux de la chair
۱۶,۱۸. حقیقت ساده، منیره برادران
۱۷. اقتباس از «خاطرات زندان»، شهرنوش پارسیپور، م.فراز
۲۰. برگردان فارسی از ترجمهی آلمانی «Die Geständnisse des Fleisches»