هفت روز پیش از تولد ۱۸ سالگیاش، ابوالفضل کریمی را زمانی که از مراسم عزاداری پدربزرگش در رباط کریم بازمیگشت، بازداشت کردند. ۴ مأمور مسلح اطلاعات سپاه برای دستگیری ابوالفضل نوجوان به سمت او هجوم بردند. او گمان کرده بود، این افراد اراذل و اوباش محل هستند و قصد آزار وی را دارند. فرار میکند. چندین بار تیر هوایی شلیک میکنند. میایستد و دستانش را به علامت تسلیم به روی سرش میگذارد. اوباش اطلاعات سپاه به سر و صورت و شکمش ضربه وارد میکنند. با قنداق اسلحه چنان به سرش میزنند که جمجمهاش دچار شکستگی و خونریزی میشود. کیسه گونی روی سرش میکشند و او را با فحش و کتک به قرارگاه اطلاعات سپاه میبرند.

اتاق بازجویی، اطلاعات سپاه، اکبرآباد
با مشت به شکم و سینه ابوالفضل ضربه میزنند. به سختی توان نفس کشیدن دارد.
− کریم ساواکی، شروع کن، حرف بزن!
− چه بگویم؟
− اسم، آدرس، اینکه چه کارهایی کردی!
− کاری نکردهام و کسی را هم نمیشناسم.
ماموری که در کنارش ایستاده بود به کمر کریمی میکوبد. ۱۰ مامور دیگر به اتاق میآیند. ۱ ساعت تمام او را میزنند. دشنام میدهند. کریمی نوجوان را.
سکوت
− حرف بزن دیگه!
− (گریه میکند) به خدا من کاری نکردم!
− (همراه با شتم) دروغ نگو!
یکی از ماموران او را با چشمان بسته به اتاق دیگری میبرد. به او غذا میدهد.
− نمیخواهیم اذیتت کنیم. اگر همکاری کنی باهات کاری نداریم.
او را به اتاقی دیگر میبرند.
− من سرگروه تیم عملیاتی هستم که تو را دستگیر کرد. آخر تو ارزش شلیک تیر را داشتی؟ من همه جا تو را دیدهام. کل این محل را تو خراب کردهای. بلند شو!
سرگروه با ضربه به سرش میکوبد و او به زمین میافتد. چندنفری به سرش میریزند و ۱۰ دقیقه او را زیر مشت و لگد میگیرند. کریمی التماس میکند که او را نزنند. گریه میکند. در اتاق رهایش میکنند.
− دراز بکش! روی کاشیها بخواب!
− سرد است.
− ساکت! میخوای بمیر!
کریمی با دست و پای بسته آن شب تا صبح در آن اتاق بیدار مینشیند. روز بعد او را پیش قاضی کشیک میبرند. قاضی حضور ندارد. او را به بند دو الف زندان اوین منتقل میکنند. در میان راه ماشین را متوقف میکنند و دوباره کریمی را میزنند.
بازجویی، بند ۲ الف، اوین
− حرف نزنی، مادرت را میاوریم اینجا!
− آخر چه کار باید بکنم؟
− این اسلحه را گردن بگیر!
− بدبخت میشوم، زندگیام تباه میشود.
− دوست دخترت را میآوریم اینجا، ترتیبش را میدهیم.
ابوالفضل میگرید. دو روز تمام بازجویی میشود. ۵۰ روز او را در سلول انفرادی بند دو الف سپاه به بند میکشند. ۱۵ روز هم در بند عمومی. در این مدت تنها ۱ بار موفق به تماس با خانوادهاش میشود. سپس او را به زندان بزرگ تهران منتقل میکنند. جایی که او هماکنون محبوس است و از آنجا نامهای مینویسد که با این جملات تمام میشود:
تا امروز مسئولان کلی وعده به ما دادهاند و هیچکدام به حقیقت نپیوستهاند. ما به خاطر اعتراض و گرفتن حق خود، به این مشکلات روحی در زندان دچار شدهایم.
از شما مردم عزیز انتظار میرود که حامی ما هموطنان خود باشید و همیشه در مقابل ظلم پایداری کنید.
ابوالفضل کریمی، تیرماه ۹۹، زندان تهران بزرگ
در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ابوالفضل کریمی نامهای دیگر از زندان نوشته بود که در همین وبسایت تحت عنوان “پیک آزادی – زنداننامهها” منتشر شد.
این مطلب بر اساس رنجنامهی ابوالفضل کریمی که از زندان به دست منابع ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خبرگزاری هرانا، رسیده و منتشر شده، نوشته شده است.