شهرداری محلی را که هواپیمای اوکراینی، چهارشنبه هیجدهم دیماه در آنجا به زمین افتاد «شاهدشهر» نامگذاری کرده. نام این منطقه پیش از شلیک موشکهای سپاه به پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بینالمللی اوکراین، پیش از کشتن ۱۷۶ سرنشین آن هم همین بود- جایی بین خلجآباد و شاهدشهر، ساعت ۶:۱۹ دقیقه صبح روز چهارشنبه در دشت شهریار از آسمان آتش میبارید؛ آجرهای بهمنی از خون و گوشت انسانها به یکباره سرخ شدند، عکسها، کفشها، کتابها، یادداشتهای یک دانشجو، تکهای از کندوی سوخته بر روی کلاه سفید دخترکی، کیفها و کارتهای ملی، پاسپورت و یک گردنبند هلوکیتی، ماموری از شاخهای خشکیده پاپوش نوزادی را میچید…شاهدشهر پر شده بود از شواهد زندگی ۷۰ مرد، ۸۱ زن، ۱۵ کودک و ۱ نوزاد مسافر و ۹ خدمهی هواپیما- زندگیهایی که موشکهای سپاه پاسداران در آسمان منفجر کردند: شاهدشهر پر شده بود از شواهد یک جنایت.

کلود لنزمن، سازنده مستند «شوآ» میگوید: «نازیستها نمیخواستند یهودیان را فقط نابود کنند؛ بلکه میخواستند خودِ این نابودی را هم از بین ببرند. به این معنی که میخواستند آثار جرم را درست در همان لحظهی ارتکاب، نابود کنند. این تلاش جنونآمیزی برای پاک کردن تاریخ است.» نابودی تام یعنی نابود کردنِ نابودی، یعنی: «سه بار عوامل شهرداری به منطقه اعزام شدهاند و چمدانها و لباسهای باقیمانده را آتش زدهاند. شهرداری یعنی همان نهادی که میخواهد برای ما برای عزیزان ما بنای یادبود بسازد سه بار یادگارهای عزیزان ما را در بیابانهای شاهدشهر به آتش کشیده است.» چنانکه حامد اسماعیلیون، مردی که همسرش پریسا و دخترش ریرا را آن چهارشنبهی زمستان سیاه ۹۸ از دست داده بود، چندماه بعد از آن جنایت تعریف کرد. «هفتاد و سه روز بعد از جنایت سپاه در آسمان تهران در شاهدشهر، محل افتادن هواپیما، همهچیز عادی شده است. زمین منطقه جای بیل بولدوزرها و لودرها را بر خود دارد و شیارهای خاک نشان میدهد همهچیز را جمعآوری کردهاند. دیگر حتی ماموری هم آنجا نیست. دوربینی در جایی کاشتهاند که مراقب رفت و آمدها باشد اما دیگر ماموری هم نیست چون همانطور که همه میدانید زندگی باید بر روال عادی برگردد. خبرنگاران هم که…»

نابودیِ تام، به زبان خسرو ملک، پدر مریم ملک، دختر دانشآموختهی دانشگاه شریف که شواهد قتلش در شاهدشهر توسط رژیم نابود شد، یعنی: «وسایل بچههای ما که تحت تصرف نیروی انتظامی و کلانتری بوده، کجاست؟ اشیا و یادگاریهای بچههای ما کجاست؟» خسرو ملک، یک سال پس از وقوع جنایت رو به قاضی دادگاه نمایشی میگوید: «برای غارت وسایل بچههای ما چه کردید؟» پرسشی که نه قاضی، بلکه اعضای خانوادههای بازماندگان حاضر در آن جلسه پاسخ میدهند: «کار خودشان است.»
«فاصله پاسگاه نیروی انتظامی با محل جنایت و صحرای کربلای ما کمتر از پنج دقیقه است. من آنجا مراجعه کردم و اطلاعات چند دزد را پیدا کردم. نیروی انتظامی نمیتواند؟ وسایل بچههای ما کجاست؟ لپتاپها کجاست؟ چرا موبایلها را خرد کردند؟ اشیا و یادگاری بچههای ما کجا هستند؟» پرسشهای خسرو از زخمی که جمهوری اسلامی بر خاطر او وارد کرده حکایت میکنند.
فراموش کردنِ نابودی بخشی از نابودیست و از بین بردن آثار جنایت تکمیلِ جنایت. تمامیتِ نیستی با محو آثار زندگی میسر میشود و این هدف نهایی یک رژیم تمامیتخواه است. اینکه جمهوری اسلامی قیر بر قبر میریزد و عروسکهای کودکانی که در آسمان کشته بود را در شاهدشهر به آتش میکشد، برای رسیدن به این ایدهآلِ توتالیتر از نابودیست. سهگانهی جنایتِ حکومت در خصوص هواپیمای اوکراینی:
- انهدام هواپیما با شلیک دو موشک،
- دروغ آشکار به دنیا در تمام سطوح حاکمیت،
- تنها با آتشزدن و غارت اشیا و اموال جانباختگان تکمیل میشد- کاری که رژیم عامدانه و ناشیانه در برابر چشمان بازماندگان و ناظران بینالمللی انجام داد.
«بعدها نام مرا باران و باد،
نرم میشویند از رخسار سنگ،
گور من گمنام میماند به راه،
فارغ از افسانههای نام و ننگ.»
اکنون آذر، مادر مریم ملک، با دفترچه مشقها، دیکتهها و نقاشیهای کودکی مریم زندگی میکند، آنها را در آغوش میگیرد، انگار مریمش را در آغوش گرفته. روی کاغذی مریم زمانی، شعر فروغ را نوشته بود: «مرگ من روزی فرا خواهد رسید»
Cover: Borna Ghasemi