سالها پیش شاملو نوشته بود:
سالِ روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…

شاملو آبان ٩٨ را هیچ گاه ندید، آن زمان که دست های ما زیر آوار ستم ماند و قلبمان تکه تکه شد. من از چه بگویم؟ از ١۵٠٠ نفری که رفتند اما نامشان هیچ کجای دنیا را نگرفت نکرد تا روی نانجیب قاتلان شان سیاه شود. من از چه بگویم؟
از امیر حسین، سعید و محمد… که امروز در سلول های خاکستری مرگخواران، به انتظار رهایی نشسته اند؟ من از چه بگویم که این کوردلان روحم را شمعآجین کردهاند و نفسم را بریده اند.
همدلان، جستجوگران راه آزادی، همریشه های اميرحسین و سعید و محمد.. بیایید تا پاهایمان را از خاک در بیاوریم و دست های خستهمان را به هم دهیم و رنگ تباهی به روی مرگخواران بپاشیم. که من و شما چراغ های روشنیم در این ظلمت بی پایان…