سپیده کاشانی یکی از مدیران مؤسسه حیات وحش میراث پارسیان، سازمان غیر دولتی برتر حفاظت محیط زیست ایران بود. او یک زندانی مورد علاقه برای هر زندانبانی بود؛ خوش رفتار، باادب و بدون دردسر. با اینکه در یک زندان فوق امنیتی بودیم، اما نگهبانان بعضی اوقات فراموش می کردند که در سلول وی را ببندند و سپیده خودش آن را می بست.
هر دوی ما بیشتر اوقات را در سلول انفرادی سپری می کردیم، اما برای مدتی سلول کوچک و تنگ مشترکی داشتیم. هر وقت آن را ترک می کردیم، مجبور به بستن چشمبند بودیم، سپیده چشمبندش را محکم روی چشمانش می کشید و روی بازوی نگهبان تلو تلو می خورد، در حالی که من برای بالا بستن چشمبندم، روی پیشانیام همیشه با دردسر روبرو میشدم، با چشمانم همیشه در حال ثبت تمام جزئیات محل بازداشت و افراد مشکوک و بی نامی که آن را اداره می کردند، بودم.
با این حال، روزی که سپیده فهمید شوهرش، هومن جوکار، زیر پله ها در بلوک بازجویی به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار گرفته، چیزی در درونش شکست و از این رو به آن رو شد. سپیده، زنی آرام و مطیع که ۱۸ ماه از عمر خود را در یک سلول بدون پنجره بر روی زمین سرد خوابیده بود، دیگر تحمل تصور همسرش در حالی که دستبند به دستانش بود، با عینک و دندههایی که با لگد بازجویان شکسته شده بودند را نداشت، همسری که خون از او میرفت؛ همسر روشنفکر و خوش سخنش، برجستهترین متخصص حفاظت از گربه بزرگ ایران.
هومن، وقتی که به همراه سپیده و هفت همکار دیگر توسط سپاه پاسداران دستگیر و به جرایم امنیتی متهم شدند، هم کارمند سازمان محیط زیست ایران و هم دفتر سازمان ملل در ایران بود.
سپیده سر مدیر زندان فریاد کشیده بود: «با من هر کاری میخواهید بکنید، اما به او دست نزنید. اگر میخواهید مرا بکشید، بکشید. ولی اگر یکبار دیگر دستتان بر روی او بلند شود، نمیگذارم زنده بمانید.”
پس از ملاقات با همسرش، سپیده وارد سالن افسر نگهبان در بند بدنام ۲-الف زندان اوین تهران، که توسط اطلاعات سپاه اداره می شد، شده بود. میز کار افسر وظیفه یک شیشه و روکش چوبی داشت و معمولا زندانیان به آن نزدیک می شدند تا فرمهایی را که نشان میداد از جلسه خانواده برگشته اند یا اجازه تماس تلفنی به آنها داده شده است، پر کنند. سپیده چشمبندش را پاره کرد، خود را به روی میز افسر نگهبان انداخت وبا مشت شیشهی روی میز را شکست و خرده شیشهها را مانند ترکش در سراسر اتاق پخش کرد.
با فریادهای نامفهموم در مورد ضرب و شتم بی دلیل هومن، یک تکه شیشه بزرگ را در دست گرفت. خودش هم نمیدانست با آن تکه شیشه چه قصدی داشت. در همان لحظه چند بازجوي تنومند به او حمله کردند و او را نگه داشتند. یکی از بازجوها پاشنه کفش خود را در مچ دست سپیده فرو کرد تا او را مجبور کند، قطعه شیشهی تیزی را که در دست داشت، رها کند.
در ایران مذهبی، هرگونه تماس جسمی بین زندانیان زن و زندانبانان مرد کاملاً ممنوع است و به شدت نظارت میشود.حتی یکی از هم سلولیهای من به دلیل بغل کردن پسرعمویش در یک ملاقات خانوادگی مورد بازخواست قرار گرفته بود، چرا که پسرعموها همسر بالقوه محسوب میشوند. به هر حال، سپیده کنترل خود را کاملا از دست داده بود. شرایط سخت اقدامات سخت میطلبد. با شناختی که از روشهای نامناسب و سادیستیک این بازجوها دارم، حتی ممکن است از آن موقعیت لذت هم برده باشند.
وقتی انسانهای بیگناه در معرض بی عدالتی سیستماتیک قرار می گیرند، تقریباً همیشه لحظهای وجود دارد، که انسان در آن تصمیم می گیرد، کل سیستم را نادیده بگیرد. تنها به این خاطر که امید به برقراری معجزهآسای عدالت را از دل خویش پاک کند؛ تا از فکر کردن به اینکه شاید پروندهی او یک استثتا باشد، شاید کسی بیاید و متوجه شود كه او بیگناه است و همه چیز را سامان دهد، دست بردارد.
ما به عنوان انسان، به طور کاملا طبیعی و غریزی دارای حس عدالت و تشخیص درست از نادرست هستیم. افرادی که تمام عمر خود را زیر سلطه استبداد، در غیاب سیستم قضائی آزاد و بی طرف، بدون داشتن رویه دادرسی عادلانه و حاکمیت قانون می گذرانند، همان اندازه از نداشتن حقوق و آزادی خشمگین میشوند که افراد خوشبخت (کسانی که در دنیای آزاد زندگی میکنند) که بطور ناگهانی از حقوق و آزادی خود محروم شده اند.
زندانیان ایرانی بارها و بارها به من گفتنهاند، هر چند این موضوع که مردان و زنان بی گناه به دلایل سیاسی یا عقیدتی در کشورشان زندانی می شوند، برایشان به امری عادی تبدیل شده است، امری که دیگر آنها را شوکه نمیکند؛ اما وقتی برای خودشان این اتفاق میافتاد، کاملا غافلگیر میشدند، انگار بیخبر از همه جا بودهاند. به نوعی، هر چقدر هم واقع گرا بودند، بخشی از وجودشان هنوز انتظار عدالت داشت. فکر می کردند، “من هیچ اشتباهی نکرده ام، پس هیچوقت برای من اتفاق نخواهد افتاد.”
هنگامی که در زندانی بسیار خفهکننده مثل ۲-الف گرفتار میشوی، آنجا که سلولهای انفرادی را به عنوان نوعی شکنجهی روانی برای اعمال فشار به زندانیان و کسب اعترافات دروغین استفاده میکنند، راههای زیادی برای عادت کردن به اوضاع وجود دارد. پس از ناباوری و انکار اولیه، سرانجام به تدریج سیستم و منطق عجیب داخلی آن را میپذیری.
زندانی هنوز امیدوار است که وكیلش بتواند کاری كند، ممكن است در جریان دادگاه آزاد شود، ممكن است یك دولت خارجی مداخله كند، فشار عمومی بر کسانی که آنها را به اسارت گرفتهاند وارد شود. تجربه تلخ در سالن دادگاه و تعامل با مسئولان زندان و دادگستری معمولاً چنین امیدهای ساده لوحانه ای را از بین میبرد.
تا این مرحله، دروغهای بازجویان، تناقض قاضیهای دست نشاندهی آنها و حکم از پیش تعیین شده، مثل پتکی بر سر زندانی فرود میآید و زندانی معمولاً یکی از این دو مسیر را انتخاب می کند:
اول این که تسلیم سرنوشت شود. زندانی یا در یأس عمیق و درماندگی فرو می رود یا روح خود را به شیطان می فروشد و در ازای اطمینان از آزادی با سپاه همکاری می کند. بعد هم مجبور می شوند، برای فرار از زندان کارهای وحشتناک زیادی با خودشان و دیگران انجام دهند.
راه دوم مقاومت است. پس از آن لحظهی درهمشکستن، دست کشیدن از کل سیستم پوسیده و فاسد، برخی از زندانیان تصمیم می گیرند، بر علیه آن مبارزه کنند. به هر حال، آنها چیزی برای از دست دادن ندارند. راه نخست، که شامل از دست دادن عزت و کرامت انسانی است، برای این زندانیان گزینه محسوب نمیشود.
این مبارزان شجاع، گروگان های سیاسی بی گناه یا افراد عادی روزمره که ناخواسته در اختلافات مربوط به دولت، سپاه و یا ملت های خارجی گرفتار شده اند، راهروهای غبارآلود زندان های ایران را پر می کنند. نام بیشتر آنها را احتمالاً هرگز نشنیده اید.
بسیاری از آنها توسط عملیات اطلاعاتی ناشیانه توسط عدهای مأمور شستشوی مغزی شده و پارانوئید که دست ایالات متحده یا اسرائیل را در پشت هرگونه تجمع ضد رژیم یا بحث آنلاین می بینند، دستگیر و زندانی شدهاند، در کشوری که تحت تحریم است و اقتصادش فلج شده و هر از گاهی اعتراضات ناراضیان را به خود میبیند.
بسیاری از آنها به دلیل “انتقام شخصی” در زندان هستند – وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی یکی از اعضای بیگناه خانوادهای را که می خواهند از آنها باج بگیرند، زندانی کردهاست، یا سپاه کسی را دستگیر کرده است تا به دارایی های او دست پیدا کند و رقیب تجاری خود را از بین ببرد. از بسیاری جهات، این گروه ها مانند یک مافیا فعالیت می کنند و سیستم زندان های حکومت، زبالهدان آنها، محلی برای دورریختن آشغالهای آنهاست.
پرونده سپیده و هومن یک نمونه کلاسیک است. پس از تحقیقات داخلی، جمهوری اسلامی تشخیص داده بود كه فعالین محیط زیست بنیاد حیات وحش میراث پارسیان بیگناه هستند.
با این وجود سپیده و هومن به ترتیب به شش و هشت سال زندان محکوم شدند. آنها بیش از سه سال است، که در زندان اوین در حال پژمرده شدن هستند.
من شجاعت خارقالعاده و شهامت استثنایی از همبندیهایی مانند سپیده کاشانی دیده ام. انسانهای معمولی که وادار شدهاند، بین فروش دیگران برای فرار از گاه دهها سال حبس در پشت میلههای زندان و رعایت اصول خود و فریاد براوردن از بیعدالتیهایی که متحمل شدهاند، حتی با تحمل هزینه های سنگین شخصی، یکی را انتخاب کنند.
آنها زندانیان سیاسی مشهوری نیستند، که بخاطر نام و فعالیتهای گسترده بین المللی برای آزادیشان، در برابر زندگی بینهایت بی رحمانه داخل زندان، از حمایت و حفاظت برخوردار شده باشند.
این ایرانیان شجاع و معمولی که از به رسمیت شناختن دادگاههای فاسد و مغرض امتناع می ورزند و گاه یک تنه برعلیه بیعدالتی سیستمی که حتی ابتداییترین حقوقشان را از آنها سلب کرده است، ایستادگی میکنند – اینها هستند، آن قهرمانان واقعی.
ترجمه مقاله منتشر شده در نشنال نیوز به قلم کایلی مور- گیلبرت