با وجود اینکه پیش از بیست و هشتم خرداد هزار و چهارصد نیز، ایران برگزاری دوازده دوره انتخابات ریاست جمهوری دیگر را در طول ۴ دهه حیات جمهوری اسلامی تجربه کرده بود، اتفاقی که در آن جمعه افتاد، آنقدر متفاوت، آنقدر بینظیر بود که بیشتر یک برش عمیق در تاریخ، یک نقطهی عطف را در برابر ما قرار داد، تا سیزدهمین دوره انتخابات.
نه از این جهت که، تعداد ثبتنام کنندگان نامزدهای ریاست جمهوری این دوره نسبت به دورههای پیشین ریزشی شدید داشت، نه به این دلیل که از همین تعداد اندک تنها ۷ نفر از فیلتر شورای نگهبان عبور کردند، که در دورههای پیشین هم غیر از این نبود، نه به خاطر مهندسی گسترده و آشکار که از طریق رد صلاحیت کاندیداها شکل گرفت، که این نیز هیچ مورد خاص و جدیدی نبود، بلکه به خاطر عدم توجه مردم نسبت به این وقایع همیشگی، حاشیههای همیشگی، چهرهها و صحنهسازیهای همیشگی در فرایند انتخابات بود، که این دوره به پدیدهای تماما متفاوت تبدیل شد.
نه به علت نرخ مشارکتی که کاهشی چشمگیر داشت، بلکه به خاطر عدم مشارکت گستردهای که غیرقابل انکار و کتمان بود.
نه به خاطر تعداد اندکی که پای صندوقها رفتند، بلکه به خاطر میلیونها که نرفتند.
در روزهای واپسین پیش از برگزاری انتخابات، مقامات متعددی مشروعیت نظام را خرج انتخابات کردند، خامنهای مشارکت را واجب عینی خواند، آرای سفید و باطله را حرام؛ علمالهدی کسانی که در انتخابات شرکت نکنند را کافر اعلام کرد و این کیهان بود که تمام این مواضع تند و تهاجمی را در «انتخابات ۱۴۰۰ در حقیقت یک رفراندوم است» جمعبندی کرد.
و رای اکثریت مطلق مردم «نه» بود، نه به جمهوری اسلامی.
آنچه این انتخابات را متمایز از دوازده مورد پیشین کرد، بایکوت آن توسط مردم بود، نه شدت وتندی اظهارات مقامات. همان «نه» بزرگ که در کارزار «نه به جمهوری اسلامی» نماد نفی نظام شد؛ این کارزار یک مبارزهی منفی، یک «نا»فرمانی، یک عدم مشارکت، یعنی مشارکت به شکل منفی بود- حضور مردمی که غایب بودند. و دنیا دید که مردم اینبار نیستند. «عدم» حضور آنها را دید. گزارش کرد و در تمام رسانهها بازتاب داد. شاخصی که از واقعهی ۲۸ خرداد یک «مورد پارادایماتیک» میسازد، همین حالت منفی مشارکت است. «نبودی» که گرانشی عظیم ایجاد کرد، محدود به جامعه نماند و افسانهایترین تصویرش را اتفاقا در بالاترین سطح حاکمیت، ۱۰ روز پس از مراسم آیینی/تبلیغاتی رایگیری، طی سخنرانی هفتم تیر، در شخصیت خامنهای آشکار ساخت.
آن روز خامنهای به همانگویی افتاده بود: «این انتخابات حقا و انصافا حماسه بود؛ این انتخاباتی که گذشت، به معنای واقعی کلمه حماسهی این مردم بود که حماسه آفریدند.» او از حماسهای حرف میزد که «نبود» و از آنجا که حماسهای وجود نداشت، در یک جمله سه بار آن را تکرار کرد تا گزارهاش از مفهوم تهی و به یک مانترا شبیه شود، تا شاید از تکرارش حماسهای برخیزد. آن روز خامنهای ظاهر شد و از مشارکتی گفت، که عدم مشارکت بود: «مردم میآیند وارد میدان میشوند، از صبح زود صف میبندند و رأی میاندازند و اظهاراتِ پُرانگیزه از آنها پخش میشود در تلویزیون که انسان مشاهده میکند. اینها چیست؟»، او از مردمی گفت که نیامده بودند، تصاویر نیامدن مردم را رسانههای مستقل دنیا پخش کرده بودند، شهروند خبرنگاران «نیامدن» مردم را در هزار گوشهی کشور با گوشیهای خود ثبت و در فضای مجازی منتشر کرده بودند؛ خامنهای آن روز از میدانی سخن گفت که خالی مانده بود، از صبحی که مردم در خانهها مانده بودند و از آنجا که صفی برای دوربینهای پروپاگاندای حکومت شکل نگرفته بود، شعب اخذ رای را چند ساعت دیرتر از زمان اعلام شده باز کردند، ولی باز هم صفی ایجاد نشد؛ او با آرای نینداختهی مردم فخر میفروخت، به انگیزهای افتخار میکرد، که مردم دیگر نداشتند و آن را در “تریبونهای آزاد” همراه با نام نوید افکاری، جانباختگان آبان خونین، شلیک موشکهای سپاه به ۱۷۶ مسافر هواپیمای اوکراینی و اعتراض به فقر و فساد و فقیه و … فریاد زده بودند. همهی مردم آن روز دیدند، خامنهای در برابر دوربینها با لباسی جدید ظاهر شده بود و خودنمایی میکرد- اما آن روز او لباسی بر تن نداشت.
لباس جدید امپراتور
حتی اقتدارگراترین و سرکوبگرترین حکومتها، نظام سیاسیشان از فقط اقتدار ساخته نشده. از آنجا که هنجارهای حاکمیت در تمام لحظات و بخشهای زندگی اجتماعی شهروندان حضور فیزیکی ندارند، وجودشان باید از سوی افراد جامعه، درست در همان نواحی و لحظات زندگی که این هنجارها در آنها غایب هستند، تجسم و تبدیل به عادات و رفتارهای اجتماعی شوند، تا اساسا حاکمیت قادر به حکومت شود. هیچ حکومتی بدون تجسم حضور احکامش در ذهن افراد جامعهی تحت حاکمیتش قادر به حکمرانی نیست. سادهتر: حاکم، برای اینکه فرمانروایی کند باید در سر فرمانبر هم حکمرانی کند تا بر جسم او حاکم شود و کارهای او و «حضور فیزیکی» او در جامعه را تحت کنترل و سلطهی خود درآورد. این جنبهی تجسمی/تخیلی حاکمیت در افسانهی «لباس جدید امپراتور» قصهگوی دانمارکی، هانس کریستین اندرسن به شکلی بسیار ملموس ذخیره شده. «لباس جدید امپراتور» آنقدر شناخته شده هست، که احتیاجی به بازگویی در این مطلب نداشته باشد. وقایع قصهی اندرسن به دو بخش تقسیم میشوند: بخش نخست که با معرفی شخصیت خودشیفته و ظاهربین امپراتور آغاز میشود و با بافتن پارچهای برای لباس پادشاه که هیچکس آن را نمیبیند ولی همه تظاهر به دیدن آن میکنند و از زیبایی آنچه نیست مداحی میکنند ادامه مییابد و پس از دوختن لباس که وجود ندارد و پوشیدن آنچه که نیست توسط امپراتور به لحظهای از داستان نزدیک میشود که با ظاهر شدن امپراتور در لباس جدیدش، لباسی که نیست، در میان مردم کوچه و بازار و کودکی که برهنگی امپراتور را به ناگاه فریاد میزند: «ولی او که چیزی تنش نیست»، چرخشی در روند افسانه، برشی عمیق در وقایع و نقطه عطفی در داستان پدید میآورد، که پس از آن همه چیز به یکباره تغییر میکند. بخش دوم قصه بسیار کوتاه است. از آنجا تا نقطهی پایانی افسانه، چند جمله بیشتر نیست. به محض اینکه کودک، «نبود» آنچه را که دیگران هم میدیدند و خلافش را بیان میکردند، به زبان میآورد، زمزمه و پچ پچی در میان مردم به راه میافتد که در لحظه به هیاهو تبدیل میشود و همه با صدای بلند، جملهی کودک را تکرار میکنند: «ولی او که چیزی تنش نیست».
افسونزدایی از استبداد
در بخش نخست قصه همه شخصیتها، از امپراتور گرفته تا مردم عادی، بر خلاف تشخیص و شناخت صحیحشان که نه پارچهای در کار است و نه لباسی، از زیبایی چیزی تعریف و تمجید میکنند، که وجود ندارد. امپراتور آن را باشکوه میخواند. وزرای معتمد امپراتور لباس جدید را تحسین میکنند، درباریان لاوه میگویند، مردم کوچه و خیابان از برازندگی و بیهمتایی آن میگویند. حاکمیت در بخش اول قصه، به شکلی متوازن هم در جهان فیزیکی و هم در اذهان عمومی منتشر شده و “کار” میکند. بین تصور و تخیل و رفتار و گفتار حاکم و اطرافیان و مردم تحت حکومتش هیچ تفاوت و ناهمگونی وجود ندارد. بخش نخست قصه، پدیدهای را به تصویر میکشد که میشل فوکو در «مراقبت و تنبیه، تولد زندان» آن را «میکروفیزیک قدرت» مینامد؛ پدیدهای که قدرت را نه به عنوان «دارائی»، نه به عنوان چیزی که بتواند توسط یک فرد یا یک نهاد خاص تصاحب شود، بلکه به عنوان مجموعهای از استراتژیها، گفتمانها، تکنیکها و روابط، به شکلی ظاهرا پراکنده و غیرمنسجم، تعیین میکند. دستگاهها و نهادهای حکومتی، خود حاکمیت حتی، برآمده از همین میکروفیزیک قدرت هستند، که آن را به نوبهی خود اعمال میکنند و به آن متوسل میشوند. در «میکروفیزیک قدرت» بنیادیترین ذره، که به خودی خود تجسمی تمام عیار از حاکمیت و سلطه است، سازهایست به نام “روح” : «انسانی که از او برای ما سخن میگویند و ما را به رهاییاش فرامیخوانند، پیشاپیش در خویشتنش برآمده از انقیادیست که بسیار عمیقتر از خود اوست. “روح”ی در او سکونت دارد و برایش هستی ایجاد میکند، که خود یک تکه حاکمیت است؛ حاکمیتی که قدرت را بر کالبد او اعمال میکند. روح: اثر و ابزار یک کالبدشناسی سیاسی. روح: زندانِ جسم.»[۱] در این سطور از «مراقبت و تنبیه» پرده از مکانیزم نظام سلطه و “جادویی” که لباس نداشتهی امپراتور را خلق میکند، برداشته میشود. مثل کتاب قصهی مصور کودکان، داستان به یکباره در برابر چشم، رنگ و شکل به خود میگیرد. ناگهان جادوی ادامهی حیات نظام سلطهای که مردمش را سرکوب و شکنجه و زندان و اعدام و ثروتشان را غارت میکند و مردمی که با این وجود تن به اطاعت و فرمانبری از قوانین و قواعد همان نظام میدهند، ۴ دهه به پای صندوقهای انتخاباتهایی میروند که «بیعت با نظام مقدس» و «میثاق با آرمانهای رهبری» اعلام میشدند، گشوده میشود. طلسمی که به موجب آن، خمینی، فردی که نادانی و تعصب از تفکر، سخنان، صورت، زندگی و تمام آثار مکتوبش میبارید، از سوی اطرافیان و مردمِ محسور به چهرهای “کاریزماتیک”، به عالمی ربانی، به ولی فقیه، رهبر، به امام تشبیه شد، به تمام آنچه که او نبود و نداشت، یکدفعه میشکند.
«ولی او که چیزی تنش نیست» فرمول سادهی تغییر در میکروفیزیک قدرت، اکسیر «نافرمانی مدنی»، معنی «نه به جمهوری اسلامی» و «رای بی رای»، برهمزدن توازن حاکمیت، آغاز بخش دوم و پایانی داستان است. نقطهای که لباس امپراتور، به اصطلاح مکتب انتقادی «افسونزدایی»[۲] میشود. ۲۸ خرداد سال ۱۴۰۰ روز «افسونزدایی از استبداد» بود. روزی که همه، آنچه را که سالها دیده بودند و مانند طلسمشدگان بر خلافش رفتار کرده بودند، بیان و عیان کردند: «جمهوری اسلامی انتخاب من نیست» و وقتی خامنهای آمد و «آرای باطله» را جمع و تفریق میزد، همه دیدند که «او چیزی تنش نیست».
خود این لحظهی تاریخی چیزی از افسانه کم ندارد. فرانتس کافکا در نامهای به دوستش ماکس برود، این لحظه را با کلمات سورن کییرکگارد به شکلی صریح به تصویر کشیده است:
«همینکه کسی بیاید، که چیزی بدوی به همراه دارد، طوریکه نگوید: «انسان باید دنیا را همانگونه که هست بپذیرد و…»، بلکه بگوید: «دنیا هرطور که میخواهد باشد، من پایبند به اصالتی میمانم، که قصد ایجاد تغییر در آن، به خاطر اینکه ارادهی دنیا چنین است را ندارم – در همان لحظه که این کلمات شنیده شوند، یک دگرگونی در سراسر جهان هستی به راه میافتد. مانند آنچه در افسانههاست – وقتی یک کلمه گفته میشود، درهای قصری افسون شده، پس از صدها سال گشوده میشوند و همه چیز دوباره زنده میشود، به گونهای که تمام هستی سرشار از هوشیاری میشود. فرشتهها به کار میافتند و با کنجکاوی تماشا میکنند، که سرانجام کار چه خواهد شد، چرا که این فکرشان را مشغول کرده. در سوی دیگر: دیوهای تیره و ترسناک، که مدتها بیکار نشسته بودند و ناخنهایشان را میجویدند، ناگهان از جا میپرند و کش و قوس میروند، چرا که، آنها میگویند، اینجا برای ما کار هست.»[۳]
پس از ظهور خامنهای با لباس جدید خود در روز هفتم تیرماه، بیاناتی توسط عدهای از مقامات و وابستگان به حکومت در ادامهی ثناگوییهای پیش از انتخابات و ستایش «مشروعیت لباس رهبری» منتشر شد، بیاناتی از این دست:
«حضور پرشور مردم در انتخابات تجلی عزت ملی است»،
«مردم شریف ایران، شعور و بصیرت خود را در انتخابات نشان دادند»،
«حضور مردم در انتخابات نمودی از درخشش جمهوریت نظام جمهوری اسلامی بود»،
«مردم با مشارکت حداکثری در انتخابات حجت را بر مسئولان تمام کردند»،
«مشارکت در انتخابات لبیک دوباره مردم به رهبری نظام بود»
«مردم در انتخابات به ندای ملکوتی رهبری پاسخ مثبت دادند».
افسانهی «لباس جدید امپراتور» با این کلمات به پایان میرسد:
«تمام مردم بلند میگفتند: «او که چیزی تنش نیست!» امپراتور از این حرف شدیدا متاثر شد، چون به نظرش مردم راست میگفتند. اما با خود گفت: حالا دیگر باید تحمل داشته باشم. و مقامات دربار آمدند و دنبالهی لباسش را که وجود نداشت گرفتند و رفتند.»