17.8 C
Tehran
پنج‌شنبه 10 فروردین 1402

از اسیدپاشی تا سم‌پاشی− حملات جمهوری شیمیایی به زن

در آخرین آمار منتشر شده در خصوص مسمومیت‌های سریالی...

مسئولیت شهروندی در دموکراسی− شاهزاده در گفتگو

در آخرین روز «کنفرانس امنیتی مونیخ» که از جمعه،...

آبادان، اشرف، کلن – شکست طلسم مجاهدین

روی جلد شماره ۴۴/۲۰۲۱ مجله تسایت، منتشره در ۵...

وادی خاموشان

«آه قرن ما، چه بی روح و توخالی!» (۱)

نامش چه بود؟ صورتش به که می ماند؟ هر چه به ذهن فشار می آورم یادم نمی آید. پس راست است که جرثیقلهای دار و جوخه های اعدام از انسانهای شهر مشتی ابله کندذهن بارمی آورد که همه چیز را فراموش می کنند.

فراموشی این است که ما در آن زندگی میکنیم؟

و آیا دولتمردان ما بر نسیان ما حکم می رانند؟

اگر دچار فراموشی شده ام، اگر نام و نشان و صورتشان از چین و شیار خاطرم محو شده باشند، پس حتما زمانی هم بوده، زمانی پیش از فراموشی که در حافظه ام حضور داشته اند، زمانی که آنها را می شناختم و در یادم بوده اند. اما این حقیقت ندارد. هرچه فکر میکنم زمانی را به یاد نمی آورم که آن بر دار آویخته شدگان متشنج، آن مقتولین شریعت را شناخته باشم و به یاد سپرده باشم، طوریکه بخواهم بعدها فراموششان کرده باشم.

«هیچ چیز به اندازه میل به فراموش کردن قادر به زنده نگه داشتن چیزی در خاطر انسان نیست.» (۲) اگر حقیقتی در این جمله مونتنی وجود داشته باشد، فاجعه ای که بر خاطر من رفته است فراتر از تنها یک اختلال در حافظه است. مصیبت این نیست که جمهوری اسلامی هر سال بیشتر از سال پیش مرتکب قتل و اعدام میشود و ما فراموش میکنیم. مصیبت این است که جنایت دیگر حتی به ذهن ما راه پیدا نمی کند که بخواهد فراموش شود. برای زنده ماندن، برای اینکه روحمان زیر آوار واقعیت هولناک تاریخی که در آن زندگی میکنیم متلاشی نشود، به اشباحی شبیه شده ایم که هیچ واقعه ای دیگر توان لمس آنها را ندارد: نه مرگ، نه جنایت، نه بی عدالتی و نه اسارت.

نامش چه بود؟

یک روز پس از پایان انتخابات، تازه فهمیدم که انتخابات برگزار شده، بی خبر از فضای بیرون و در دریای خروشان اعتراضات مردمی با وعده و وعید مرا به جلسات دادگاه معترضان به نتایج انتخابات بردند

دانشجوی فلسفه بود. صورتی استخوانی و نگاهی مشوش داشت. در خانواده ای فقیر بزرگ شده بود و رویای زندگی در اروپا و یا آمریکا را در سر داشت. هنوز انتخابات سال ۸۸ رخ نداده بود. راهی سفر شد. قاچاقچیان همه دار و ندارش را بردند و او سر از عراق درآورد. آنجا دستگیر شد و ۴ ماه در زندان اربیل گذارند. وقتی آزاد شد برای گرسنه نماندن مجبور به کار در رستوران شد. بیماری ام اس داشت. با هماهنگی وزارت اطلاعات به ایران بازگشت. اعتراضات ۸۸ به نتایج انتخابات که شد، اطلاعات دوباره سراغش آمد. برای او و دونفر دیگر سناریوی نخ نما ولی وحشتناکی نوشته بودند. زیر شکنجه و انفرادی و از فرط بیماری بدنش فلج شده بود.

آن دو نفر دیگر که بودند؟ یادت هست؟

احمد جنتی: “شما روحیه ضد ظلم، انقلابی و ولایی دارید. پس بیایید برای رضای خدا همین طور که دو نفر را صریح اعدام کردید، و دست شما هم درد نکند، مردانه بایستید.”

عضویت در انجمن پادشاهی و بمبگذاری در حسینیه ارشاد شیراز را در دادگاه نمایشی به او نسبت داده بودند. گونه هایی برجسته و موهایی مشکی و کوتاه داشت. وقتی دستگیرش کردند هنوز ۱۸ سالش هم نشده بود. عید او را دستگیر کرده بودند و زیر شکنجه از او اعتراف جرمی را گرفتند که قرار بود سه ماه بعد از آزادی مرتکب آن شود به همراه همان فیلسوف مفلس و بیمار که از اربیل دوباره به ایران آماده بود و مهمان بازجوخبرنگاران صدا و سیما بود. خیانت و آدم فروشی و همکاری اطلاعاتی نیروهای کرد در عراق با نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی سابقه طولانی دارد. همین چند روز پیش بود که پناهنده ی کردی که بعد از ۱۸ سال حبس با حکم اعدام موفق به گریز از زندان سقز شد، در آنسوی مرز توسط آسایش کتف بسته به جلادان جمهوری اسلامی تحویل داده شد. همیشه بدون اطلاع قبلی و در روزهای تعطیل خون میریزند. میدانند اشباح در روزهای تعطیل مشغله دارند.

وکیل آن سه که دونفرشان را اعدام کردند، اکنون خودش در زندان است. از سومی هر چه فکر میکنم زمانی را به یاد می آورم که صلواتی گرازچهره در برابرش نشسته بود، طوری به او نگاه میکرد که بفهمد، مهم نیست چقدر تپق بزند و داستانی را که زیر شکنجه با او تمرین کرده بودند خوب یا بد بازگو کند، حکم اعدامش صادر شده است و او فقط منتظر بود که زمان دادگاه به پایان برسد.


(۱). O saeculum insipiens et infacetum!, Catullus, Epigramms 43
(۲). Essais, Michel De Montaigne, Deutsche Übersetzung von Johann Daniel Tietz

Cover: Crawford Jolly

سحر
سحر
اگر امروز نتوانم موی خود را محکم بگیرم و خویش را از این باتلاق بیرون بکشم، بی تردید هم خودم و هم اسبی که سوار بر آن در راهم، هر دو غرق خواهیم شد.