- همه مقامات و مسئولان هر روز در حال دروغپراکنی در مورد دختر من هستند.
- همه حرفها و فیلمهایی که نشان میدهند دروغ است.
- اینکه رحیمی میگوید لباسی که مهسا بر تن داشته با آنچه در فیلمها دیده میشود متفاوت است، دروغ خالص است.
- بدن مهسا را پوشانده بودند تا نتوانم آثار ضرب و شتم را ببینم.
- نمیدانیم اصلا دستگاهها در بیمارستان وصل بودند یا نه.
- نمیخواهند که مشخص شود، چه بر سر دخترم آوردهاند
در پاسخ به ادعاهای حسین رحیمی، رئیس پلیس تهران در خصوص قتل مهسا امینی، دختر ۲۲ ساله اهل سقز که یک هفته پیش، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ در بازداشت مورد ضرب و شتم قرار گرفت، ۳ روز در حالت اغما به سر برد و بعدازظهر روز جمعه ۲۵ شهریور جان باخت، امجد امینی، پدر مهسا امروز صبح در مصاحبهای گفت:
«بنده صراحتا همه اظهارات سردار رحیمی، فرمانده نیروی انتظامی را تکذیب میکنم. لباس مهسا هیچ مشکلی نداشت. ایشان میگویند، لباس مهسا با لباسی که در فیلم دوربینها به تن دارد متفاوت است.
بنده میگویم این حرف کذب است و اصلا چنین چیزی وجود ندارد. حتی یک زن ۶۰ ساله هم به اندازه مهسا پوشیده نبود.
تا به الان هر فیلمی که منتشر کردند، سانسور شده بوده و هیچکدام واقعیت ماجرا نیست.
ضرب و شتم با وسایل مختلف در هنگام دستگیری و در ماشین گشت ارشاد
مهسا به ماموران گفته بود، تو را به خدا بگذارید من بروم. من شهرستانیام. اینجا غریبم. برادرم هم ۱۶ سال بیشتر ندارد. بگذارید من بروم. من که لباسم پوشیده است.
اما در همین حین یکی از ماموران مهسا را هل میدهد و با او برخورد فیزیکی میکنند.
این برخورد با وسایل مختلف صورت گرفته است. ضمن اینکه چند دختری که داخل ون بودند، بعد از حادثه با من تماس گرفتند و گفتند، داخل ون با مهسا برخورد فیزیکی شده است.
میخواهم فیلمها را ببینم، نشان نمیدهند
بنده درخواست دسترسی به دوربینهای داخل ون و حیاط ساختمان وزار را کردم. اما هیچ جوابی به من ندادند.
هر فیلمی هم که در فضای مجازی منتشر شده، سانسور شده است.
همه حرفها و فیلمهایی که نشان میدهند دروغ است و ما نتوانستیم هیچ چیزی را متوجه شویم. با وجود برخورد با مهسا و وخامت حال او، حتی سعی نکردند او را سریعتر به بیمارستان ببرند و در انتقال مهسا به مرکز درمانی تعلل کردند. پزشکان و پرستاران میگفتند، اگر مهسا را زودتر به بیمارستان میبردند کار به اینجا نمیکشید.
ناراحتی من این است که مقامات و مسئولان هر روز در حال دروغپراکنی در مورد دختر من هستند!
گفتند که مهسا بیماری قلبی و صرع دارد، در حالیکه من که پدر او هستم و ۲۲ سال او را بزرگ کردم با صدای بلند میگویم که مهسا هیچ بیماریای نداشته و در کمال صحت و سلامت کامل بود. آن کسی که دخترم را زده است باید محاکمه شود؛ آن هم در یک دادگاه علنی، نه اینکه الکی توبیخ و اخراج کنند. اجازه نمیدهم خون دخترم پایمال شود.
نمیگذاشتند کبودیهای بدن مهسا را ببینیم، بدنش را پوشانده بودند
وقتی به بیمارستان رفتیم، نمیگذاشتند مهسا را ببینیم. همه سر و بدن او را پوشانده بودند تا ما کبودیهای بدنش را نبینیم!
فقط صورت و کف پای دخترم را توانستم ببینم؛ که البته من با هزار بدبختی توانستم کبودیهای پای مهسا را ببینم.
همان ابتدا هم پرستاران بیمارستان کسری به من گفتند آنقدر دیر مهسا را به بیمارستان انتقال دادند که ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم.
هیچکس را هم با مهسا به بیمارستان نفرستادند. یعنی دخترم را سوار آمبولانس کردند و خودشان رفتند!
اگر برادرش، اشکان نبود هیچوقت نمیتوانستیم مهسا را پیدا کنیم.
پرستاران میگویند، وقتی مهسا را به بیمارستان آوردند، هیچکس همراهش نبود و نمیدانستیم به چه شکل به شما خبر بدهیم. یعنی دخترِ بیهوش من را بدون هیچ همراهی به بیمارستان انتقال دادند.
برادر ۱۶ ساله مهسا با هزار بدبختی توانست این بیمارستان را پیدا کند. چون اشکان اولین بارش بود که به تهران آمده بود و اصلا آنجا را بلد نبود.
نمیخواهند که مشخص شود، چه بر سر دخترم آوردهاند. من هشتگرد بودم و تقریبا دو ساعت طول کشید تا توانستم خودم را به بیمارستان برسانم. وقتی هم رسیدم اجازه نمیدادند مهسا را ببینم.ما دستگاههای تنفسی را دیدیم.
اما من که پزشک نیستم تا بدانم آیا واقعا دستگاه وصل بوده یا نه!
فقط خدا میداند چه بلایی سر دختر من آوردند.
در مورد تشیع جنازه هم باید بگویم، به ما فشار آوردند که شبانه مهسا را خاک کنیم که من گفتم، تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهم و باید مردم و فامیلها و حتی مادرش حضور داشته باشند. با پافشاری بنده، مراسم تدفین به ساعت ۸ تغییر کرد.»
خلاصهای در خصوص مهسا امینی و قتل وی:
مهسا امینی بعدازظهر روز جمعه ۲۵ شهریورماه ۱۴۰۱ در بیمارستان کسری تهران درگذشت. او از شامگاه سهشنبه ۲۲ شهریور در حالت اغما بستری بود. پزشکان از ابتدا به خانوادهاش گفته بودند که امیدی به زنده ماندنش نیست. مهسا (ژینا) اهل سقز بود. ۲۲ سال داشت. بزرگترین فرزند خانواده بود. سه خواهر و برادر داشت. اشکان (کیارش)، عظیم، کیمیا. تازه در دانشگاه ارومیه قبول شده بود. مجرم نبود. بیگناه بود. مهمان بود در تهران. مادرش میگوید، برای مسافرت به شمال رفته بودند، در راه بازگشت برای دیدار خالهی مهسا به تهران میآیند. در تهران ساعت ۶ و نیم عصر روز سهشنبه توسط ماموران گشت ارشاد بازداشت میشود. برادرش میگوید، دستگیری مهسا با خشونت ماموران همراه بوده. یکی از افرادی که در ون گشت ارشاد با مهسا به بازداشتگاه وزرا منتقل شد، شهادت داده که مامورانِ ارشاد، مهسا را در خودرو کتک زدهاند. حالِ مهسا در ون بد میشود.
بدرفتاریها و ضرب و شتم در داخل بازداشتگاه شدت میگیرند. باتوم، گاز فلفل، مشت و لگد. مهسا از حال میرود.
با تاخیر، در حالی که هشیاری خود را از دست داده بود، او را به بیمارستان کسری میبرند. در بیمارستان جو امنیتی برپا میشود. محوطه تبدیل به پادگان میشود. سه روز بعد، جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵ و ۴۰ دقیقه مهسا درگذشت.