ورنر هایزنبرگ، فیزیکدان برجستهی قرن بیستم، سال ۱۹۷۰ وقتی در برابر اعضای «آکادمی هنرهای زیبای باوریا» در شهر مونیخ آلمان از «مفهوم زیبایی در علوم دقیقه» سخنرانی میکرد، سخن از جملهای به زبان لاتین که در سالن بزرگ فیزیک دانشگاه گوتینگن نقش بسته بود به میان آورد:
„Simplex sigillum veri.“
«سادگی مُهر حقیقت است.»
هایزنبرگ که چند دهه پیش از این سخنرانی موفق به نمایش ریاضیاتی مکانیک کوانتومی شده بود، به نوعی «زیبایی در طبیعت» که «در علوم طبیعی بازتاب مییابد» باور داشت؛ نوعی از زیبایی که «جلوهی درخشان و سادهی حقیقت است و پژوهشگر، نخست از طریق آن به وجود حقیقت پی میبرد.» زیبایی این حقیقت از آنجاست که در عین سادگی قادر به توضیح و تشریح حجم انبوهی از پدیدههای تجربی و پیچیدهایست که به خودی خود چیزی جز مشاهدات پراکنده و بیارتباط با یکدیگر و جهان اطراف نخواهند بود.

در مورد هایزنبرگ، این زیبایی در نامعادلهی «عدم قطعیت» مصداق مییافت؛ فرمول «همارزی جرم و انرژی» نیز از یک چنین آراستگی و سادگی برخوردار بود، از آنجا که آلبرت آینشتاین نیز بر این باور بود که «حقیقت زیباست.» و بالاخره فرانک ویلچک، برنده جایزه نوبل فیزیک ۲۰۰۴ و نویسندهی کتاب «پرسشی زیبا» که «زیبایی را راهنمای دستیابی به حقیقت» میپندارد، در توییتی «توضیح انساننگرانهی زیبایی قوانین بنیادی» را اینگونه فرموله کرد:
«اگر زیبا نبودند، آنها را نمییافتیم.»
رویت زیبایی در صورت علمی آن، تنها منحصر به دانشمندان و پژوهشگرانی که موفق به کشف قوانین و گزارههای انتزاعی برای نخستین بار میشوند، نیست. تجربهی زیبایی، آنجا که یافتهها، اغلب اصولی ساده و بنیادین، در انبوهی از واقعیات متنوع، اتفاق میافتند، برای هر مشاهدهگری ممکن میشود. وقتی ۴ انگشت را برابر با پهنای یک «کف دست»، وقتی قد کسی را مساوی با اندازهی دستان باز او، از نوک انگشت یک دست تا دست دیگر، میابیم، زیبایی مرد ویترویوسی داوینچی به یکباره در رخدادی طبیعی جلوه میکند.

«سادگی» اما به همان اندازه که به شاخصهی زیبایی در یک فرمول انتزاعی بدل میشود، میتواند به عنوان معیاری برای تشخیص حقیقت نیز به کار بسته شود- در هیوریستیک مثلا؛ مشخصا در ابزار مشهور برآمده از قرون وسطایش: «تیغ اوکام»:
«میان دو نگره که توان توصیف و پیشبینی یکسانی دارند، سادهترین را بگزین.»
ساده فرضیهای است که به کمترین متغیرها و فرضیات، که در ارتباطی منطقی با یکدیگر قرار گرفتهاند، «قناعت» میکند. «اصل قناعت» نام دیگر تیغ اوکام است.

«قاسمچک»، به عنوان ابزار تشخیص وابستگی افراد و عقاید و مواضع آنها به نظام جمهوری اسلامی و به همین سبب تقابل و تضادشان با مردم، در عین سادگی و زیبایی از چنان ضریب دقت خیرهکنندهای برخوردار است که میتوان از آن در زمینهی مبارزه با پروپاگاندای رژیم حاکم بر ایران به عنوان اصلی همتراز با یک اصل علمی یاد کرد. تشخیص مردمی بودن یا حکومتی بودن، پیش از پیدایش «قاسمچک» کار دشواری بود، از آنرو که پروپاگاندیستها اغلب در ظاهر «منتقد»، «فعال حقوقبشر»، «کارشناس»، «نظریهپرداز، خبرنگار، فعال مدنی بیحجاب و کراواتی خارجنشین» و یا حتی «زندانی سابق هزینهداده» ظاهر میشدند. تنوع شکل و پراکندگی آنها درست شبیه به انبوه پدیدههای طبیعی و دادههای آزمایشگاهی بودند. تشخیص آنها به عنوان مزدور «براندازنما» در اکثر موارد بسیار پیچیده و زمانبر بود. «قاسمچک» در چنین فضای تیرهای روشنایی به ارمغان آورد.
۱۳ دیماه ۱۳۹۹ با کشته شدن قاسم سلیمانی، تروریست ارشد جمهوری اسلامی، نظام یکی از درشتترین مهرههایش را در حین انجام عملیات برونمرزی در عراق از دست داد. رژیم که در آن روزها، یعنی پس از کشتار و سرکوب آبان ۹۸، بیش از هر زمان دیگری احتیاج به یک عنصر، یک واقعه برای جلب اعتماد از دست رفتهاش در جامعه داشت، تمام قدرت تبلیغاتیاش را برای حل بحران مشروعیت خویش به کار بست. غافل از اینکه با این کار، بنیادیترین اصل پروپاگاندا، یعنی تزویر و تظاهر را زیر پا میگذاشت. مالهکشهای نظام، از نیروهای اصلاحات باند خاتمی و معتدلان بارگاه بیت رفسنجانی، از باقی و محمودیان و صادقی و «وکیل امنیتی»، مجتهدزاده، از ستوننویسهای نایاکی و «پژوهشگران دینی بیبیسی فارسی» گرفته تا اعضای ایرانیتبار حزب چپ آلمان و آنتیترامپیستهای تندرو، همگی به یکباره نقاب از چهره انداختند و هویت پنهانشان را برای بازسازی مشروعیت به فنارفتهی نظام هزینه کردند. اندکی بعد از این رخنماییها و بعد از سرنگونی هواپیمای اوکراینی با شلیک دو موشک توسط سپاه که منجر به کشته شدن تمامی سرنشینانش شد، نخستین اشکال بدوی «قاسمچک» در میان کاربران فضای مجازی که لزوما «سیاسینویس» هم نبودند پدیدار شد:

سلیمانی چهرهی توحش و خشونت نظام بود. تطهیر این چهرهی تروریسم حکومتی در اذهان عمومی با همان لباسی که چند ماه پیش از حذفش، کسانی با همان لباس با دوشکا و ابزار جنگی مردم را در نیزار قتلعام کرده بودند، غیرممکن بود. مردم از قاسم سلیمانی بیزار بودند. این را ماموران اطلاعاتی رژیم هم حتی به خوبی میدانستند. با آگاهی از این انزجار عمومی بود که اطلاعاتیها از قاسم سلیمانی به عنوان ابزار تخریب شخصیت و چهرهی منوچهر بختیاری، پدر پویا بختیاری، از جانباختگان اعتراضات سراسری آبان ۹۸، در فضای مجازی و اذهان عمومی بهرهبرداری کردند.
با گذشت دو سال از مرگ سلیمانی، امروز «قاسمچک» تبدیل به ابزاری قدرتمند شده است که در پیچیدهترین موارد قادر به ایجاد اطمینان خاطر در مورد مواضع سیاسی افراد و نهادهاست. نتیجهی ارائه شده توسط «قاسمچک» تمام شبهات را در ذهن یک ایرانی از بین میبرد. مثبت یا منفی، مسئله این است. خروجی «قاسمچک» چیزی از زیبایی و سادگی خودِ اصل کم ندارد. قاسم سلیمانی تف سربالای پروپاگاندای نظام بود، تلهای که خودش در آن به دام افتاد و ما – مثل تقریبا تمام کشفیات علمی دیگر- کاملا اتفاقی آن را یافتیم:
ƒ: q → +‚ χ → Α
(q= Qassem, Α= Agent)