31.7 C
Tehran
یکشنبه 7 خرداد 1402

کُشتن برای روسری− این بار در ماهان کرمان

بعدازظهر روز گذشته در منطقه گردشگری باغ شاهزاده در...

سم به اختیار نظام

نگاهی به پراکنش حملات شیمیایی اخیر به دانش‌آموزان و نیم‌نگاهی به سیاست «جوانی جمعیت» رژیم

از اسیدپاشی تا سم‌پاشی− حملات جمهوری شیمیایی به زن

در آخرین آمار منتشر شده در خصوص مسمومیت‌های سریالی...

متن: سحر
صدا: سودی

کـــافنامه آبـــان ۹۸ – عیدی وندی

چله‌اش مادری روبروی عکس تمام قدش راه می‌رفت و بر سینه می‌کوبید. از پسرش که چشم برمی‌داشت به عکس برادرش می‌رسید و مردان قبیله در مازه رشته دورتادور مثل لاله‌های دشت‌های کوهرنگ واژگون ایستاده بودند و اشک می‌ریختند.

چهل روز پیش از آنکه دشت‌ها از غمش نگونسار شوند در یزدان‌شهر بلوایی بود. یک‌شنبه بیست و ششم آبان نود و هشت بود. او هنوز از مدرسه بیرون نیامده بود. خامنه‌ای خارج فقه برای تمام ایران از تلویزیون درس داد که «زمان امام (رضوان ‌اللّه ‌علیه) هم همین جور بود؛ یک کارهایی را مسئولین، سران سه قوّه تصمیم می‌گرفتند و اجرا می‌شد؛ حالا هم همین جور است». همان شد که سپاهیان سه قوه با ابزار جنگ بر سر راهش کمین کردند، تا وقتی از مدرسه به خانه‌اش در بیست شرقی برمی‌گردد تصمیم سه قوه‌ی نظام را به قلبش فرو کنند.

۱۷ ساله بود، اولاد ابنعلی از بردین باب طایفه موری ایل بختیار. او در آن روز هرگز به خانه نرسید. بدنش را که با شلیک سه قوه نظام خامنه‌ای در راه بازگشت به خانه در یکی از خیابانهای یزدان‌شهر نجف آباد به خون نشانده بودند، شبانه در قبر فرو انداختند. زمستان هم که آمد پدرش میرزاقلی باز هم از کنار مزارش جنب نمی‌خورد، بغض از گلویش دست برنمی‌داشت و وقتی هم که مهدی ستوده با میکروفون چماقی و آبی رنگ صدا و سیما میرزاقلی را جلوی دوربین کشاند، از کنار عکسهای قد و نیم قد کودکش که روی میزی کنار هم چیده بود دور نمی‌شد: «پسرم از مدرسه که می‌آمد، می‌رفت تو اتاقش، باید زورکی می‌اوردمش پایین ناهار بخوره».

رویش را برگرداند تا رشته عکسهایی که در قابهای کوچک و بزرگ مثل رشته کوه‌های زاگرس کنار هم ایستاده بودند و بر روی میزی که شبیه محراب عبادت شده بود چیده شده بودند، بردارد و با توسل به آنها بی‌گناهی پسرش را در برابر دوربین ستوده شهادت دهد که صداوسیما صدا و سیمای میرزاقلی را قطع کرد و دوباره صدا و سیمای نظام شد و از تقدس عفونی. چله گذشت. سال هم به سر آمد و در بهار از هیابنگ مادران، اشک مریم از دشتهای کوهرنگ واژگون شد.

دیدگاهتان را بنویسید

Please enter your comment!
Please enter your name here

پادکست‌های دیگر

مطالب برگزیده