دانشآموز بود. ۱۵ ساله. به مدرسه رفتنش امری بود که توسط وزارت آموزش و پروش سازمان یافته بود. او در حوادث حضور داشت. در حوادث هم کشته شد. حضورش در حوادث آبان ۹۸ توسط وزارت آموزش و پرورش سازمان یافته بود، چرا که او در راه بازگشت از مدرسه به خانه بود. حسن روحانی، رئیس جمهوری معمم، در صبح روز چهارشنبه، سیزدهم آذر ۹۸ در همایش «بیمه و توسعه» گفت: «برنامه ریزی افرادی که به صورت سازمان یافته در حوادث حضور داشتند، از دو سال پیش شروع شده بود». وقتی که او ۱۳ سال سن داشت.

مدرسه فردوسی در شهر صدرا با شیراز ۱۵ کیلومتر فاصله دارد، با خانه آنها ولی کمتر. خواهرش، غزل، میگوید: «ما نمی دانستیم مدارس تعطیل شده. به ما خبر نداده بودند. مادرم نزدیک ساعت ۴ بعد از ظهر با تلفن داشت صحبت میکرد که فهمید مدرسهها را تعطیل کردند. زنگ زد به مدرسهٔ برادرم. آقای خدادادی، معاون مدرسه به مادرم گفت که برادرم را به خانه فرستاده است. ما از ساعت ۴ شروع کردیم به گشتن دنبال برادرم در خیابانها. تا ساعت ۹ شب در خیابان دنبالش میگشتیم. برادرم پسری نبود که تا ۹ شب به خانه برنگردد. آخر شب فقط بیمارستان مانده بود که سر بزنیم.»
یک اشکال در سازماندهی نیروها توسط وزارت تحت امر حسن روحانی باعث قتل دانشآموز ۱۵ ساله اهل شهر صدرا شد. روحانی در همان همایش گفته بود که «میخواستند اواخر دی و نزدیک انتخابات اقدام کنند اما وقتی که این طرح اعلام شد اربابان آنها از خارج کشور گفتند الان موقعیت خوبی به وجود آمده و آنها را به خیابانها کشاندند.» بین «اربابان آنها» و آقای خدادادی هماهنگیهای لازم انجام گرفته بوده و وقتی برادر غزل ۱۳ سال داشت به او گفته بودند قرار است أواخر دیماه در خیابان مولانا، نزدیک پمپ گاز، در راه بازگشت از مدرسه به او شلیک شود. ولی همه چیز افتاد به آبان ۹۸ و کسی به او چیزی نگفت. خانوادهاش هم بیخبر بود. تا روز شنبه ۲۵ آبان ۹۸ خانوادهٔ غزل ۵ نفر بودند و همه هم زنده بودند. از آن روز به بعد ۴ نفر در خانواده زنده هستند و ۱ نفر، که کوچکترین عضو خانواده بود به قلبش تیر خورده و در روستای کوه سبز از توابع مرودشت در کنار پدربزرگش خاک شده است.

غزل هم آن روز مثل برادر کوچکترش بیخبر از همه جا به دانشگاه رفته بوده. در خیابان متوجه میشود که برنامهریزیهای ۲ سال پیش ۲ ماه به جلو افتاده است و گویا درست هم برنامهریزی نشده است: «من آن روز خودم هم بیخبر از اعتراضات از خانه بیرون آمدم که به دانشگاه بروم. دیدم چطور به سمت مردم عادی گاز اشک آور پرتاب میکردند. قبل از شلیک توی خیابان گاز اشکآور زدند و وقتی همه فرار کردند شروع کردند مردم را به رگبار بستن. همان موقع ۳ نفر کشته شدند، قبل از حضور هلی کوپتر. دقیقا یادمه یک پسری مجروح شده بود…»
از چهارراه پمپگاز به سمت بلوار امیرکبیر که بروی بعد از ۲ کیلومتر میرسی به پیوند اعضای ابوعلیسینا که بیمارستان خیلی بزرگی است و آن هم همزمان با برنامهریزیها، ۲ سال پیش به همین منظور در سال ۱۳۹۶ در ۱۰۰ هکتار زمین خداداده تأسیس شد.

آبان ۹۸ که شد، بوعلی سینا با وجود برنامهریزی قبلی و سازماندهی اربابان و آقای خدادادی و ریاست معمم جمهور دچار هرج و مرج شده بود. ساعات واپسین روز ۲۵ آبان ۹۸ وقتی که غزل و مادرش به پیوند اعضای صدرا رسیدند، هوا آنقدر تاریک بود که مجسمه ابوعلی، وسط حوض باشکوه جلوی ورودی بیمارستان، به راحتی با سیدعلی اشتباهی گرفته میشد. انگار با یک دست علیل متن تمام سخنرانیهایش را محکم به سینه میفشارد و با دست دیگر به غزل و مادرش خوشآمد میگوید. بعدها غزل از آن شب در پیوند اعضای بوعلی گفت که «حدود ۷۰ نفر کشته و زخمی آنجا بود. ۷ نفر کشته دیگر به همراه برادر من یک جا در سردخانه بودند.»
تحقیقات پزشک قانونی ۵ روز طول کشید. نتیجه را به خانواده ۵ منهای ۱ غزل ندادند. چهارشنبه ۲۹ آبان ۹۸ وقتی جنازک (جنازه + کاف تقلیل… آه، که چه شگرف است این حرف کاف) را پس از ۵ روز به خانواده تحویل دادند گفتند: «قلب، طحال و ریه بر اثر نفوذ جسم سخت آسیب دیده است.»