گدون دیوزخان چوبانا
گلمسین بو ایل مغانا
گلس باتار ناحاق قانا*
از ارس که او را گرفتند هشت ساله بود. پدرش، محمد گچکار، به شهریار رفت تا دیوار خانههای آنجا را سفید کند و او را هم با خود برد. پنج سال بعد، وقتی که آبان نود و هشت شد و شهریار به خیابانها ریخت، در چشمهای او دشتهای سرسبز و بی انتهای مغان هنوز میدرخشیدند. ۱۳ ساله بود. رفته بود خرید. گلولهای از امنیت ملی او را درید. محمد گچکار سه روز التماس میکرد. سهشنبه ۲۸ آبان پیکر فرزندش را به او دادند تا ببرد او را کنار ارس در خفا به خاک مغان بسپارد. امنیت ملی هم به دنبالش فرستادند که تنها نباشد.

هنوز از خراش صدای آمنه سادات در گوش خون میچکد که محمد گچکار را در برابر دوربین صدا و سیمای امنیت ملی به شعبدهبازی واداشت تا یک کارت بسیجی با قدمت ۴ سال برای کودک کشتهشدهی ۱۳ سالهاش از آستین بیرون بکشد و بگوید «فرزند من برای خرید رفته بود. برگشتنی … دیگه … دیگه این بلا سرش اومد دیگه…».

پنجشنبه بود، ۲۱ آذر ۹۸، که صدای آمنه سادات از امنیت ملی صدا و سیما بلند شد و ورود نماینده علی خامنهای، چهارمین دبیر شورای امنیت ملی، وزیر دفاع و وزیر سپاه پاسداران سابق … دریابان علی شمخانی را به آلونک محمد گچکار در شهریار خوشآمد گفت. در جو صمیمی آلونک همه روی زمین نشسته بودند و همکاران آمنه امنیت ملی سادات ذبیحپور مرتب جلوی دوربین صدا و سیما میدویدند که یک میکروفون اضافهتر جلوی دبیر امنیت ملی بکارند. خانه کوچک بود. همه دوزانو نشسته بودند به جز نماینده ولی فقیه که حتی پالتو و شال گردنش را در جو صمیمی و تنگدستانه در نیاورده بود. دو دستش را روی زمین گذاشته بود، تعادل نداشت، تحمل وزن بدنش روی زمینِ سخت برایش مشکل بود. عادت به زمیننشینی نداشت؛ همه دیدند.

نگاهش در اطراف دیوار و سقف سفیدکاری شده دنبال چیزی میگشت: «ما از جنس شما هستیم.» این را گفت و رفت به خانهای که در خیابان فرشته به مساحت ۲۶۰۰ متر و ارزش هزار میلیارد به نام زنش زده. در دودمان محمد گچکار هیچکسی نیست که مثل شمخانی و برادرانش به همراه پدرشان پس از دبیرستان به لوس آنجلس رفته باشد، برادرانش بمانند، او برگردد و بعدها این سفر را از زندگینامههایش درآورد و به جایش منصورون و محسن رضایی را بکارد که سادات امنیت ملی صدا و سیمای ذبیحپور سالها بعد بتواند میکروفونی در خانهی محمد گچکار که فرزند ۱۳ سالهاش را ماموران شورای آمنه ملی به ضرب گلوله کشتهاند، در برابرش بکارد تا او به دیوار سفید خیره شود و بگوید: «ما خادم مردم هستیم.»
* بروید به خان چوپان بگویید
امسال به مغان نیاید
گر بیاید گرفتار خون به ناحق ریخته خواهد شد