اهل بنه سهراب بود. سنش را کسی نمیدانست. تا مدتها به جای نام کوچکش در سیاهههای بلندبالا که بوی بنزین و خون و اعتراض، بوی آبان و نود و هشت و جانهای باخته را میدادند در پرانتز مینوشتند: «نام: نامشخص»

و اگر کسی بگردد هنوز نام نامشخص کوچکش را در میان دو خط متورم پیش از نام بزرگترش در دانشنامه آزاد، زیر رامهرمز پیدا خواهد کرد و این برای این بود که آن روزها سیاههنویسان هنوز نمیدانستند که او خردسالترین جانِ باختهٔ آبان ماه است و این گذشت تا اینکه روزی یک نفر سنگ قبرش را پیدا کرد که رویش کنده شده بود: بهار ۱۸\۱۰\۱۳۸۵، خزان ۲۵\۸\۱۳۹۸ و آنوقت همه فهمیدند که میشود در رامهرمز پسربچهای ۱۲ ساله بود که وقتی از مدرسه به خانه برمیگردد در حوالی ساختمان فرمانداری توسط بسیجیهای شهر که در بلوار بسیج کمین کردهاند با شلیک گلولهای به سینه کشته شد

همه فهمیدند که میشود چله زمستان بدنیا آمد و بر روی سنگ قبر نوشت بهار، میشود بعد از کشتنت قاتلت بیاید و روی سنگ قبرت «شهید» را با خطی سرخ پیش از نام کوچکت کج بنشاند؛ درست بالای نام پدرت که یوسف باشد و برایت زمانی از خوان سوم اسفندیار و خون سیاه اژدها که از چشمههای ماماتین هزاران سال است که میخروشد افسانه گفته باشد پیش از آنکه تو به خواب بروی و هیچ ندانی که رویین تن نیستی مثل اسفندیار و امروز اژدها در کتاب فارسی کلاس سوم درس شهادت را با افسانهی مرگ کودکانی شرح میدهد که وقتی جانشان را از آنها میگرفت و چالشان میکرد دستور میداد بنویسند رهبر ما آن نارنجک کوچکیست که با قلب خود طفل ۱۳ سالهای را زیر تانک دشمن منهدم میکند و خودش پیشوای طفلان کار و نارنجکان شهیدپرور میشد که در سالروز بهارت ۱۸\۱۰\۱۳۹۸ صد و هفتاد و شش قلب کوچک و بزرگ را در آسمان با دو موشک بزرگ منهدم میکرد، پس از آنکه دهانش از انتقام سخت کف کرده بود و تو وقتی آن روز صبح از بنه سهراب به مدرسه که میرفتی میشد، و همه فهمیدند که میشد هیچ ندانی که خزانت فرا رسیده است و اژدهای خوان سوم منتظر است که از مدرسه برگردی و قلب کوچکت را در سینه بدهد که بشکافند و فردایش بگوید من عرضم این است: هیچکس به این اشرار کمک نکند؛ هیچ انسان عاقل و شایستهای که به کشور خودش علاقهمند است، به زندگی راحت خودش علاقهمند است، به اینها نباید کمک بکند؛ اینها اشرارند، این کارها کار مردم معمولی نیست و دستور دهد که آقای احمدی در کتاب فارسیت بگوید که پیکرهای پاک شهیدان در این منطقه پیدا شده اند ولی نام و نشانی از آنها وجود ندارد به همین دلیل به آنها شهدای گمنام میگویند.
اما سنگ قبر تو را همه دیدند. همه فهمیدند که چرا شهید، شبیه یک افعی کج روی سنگ نشسته بود و به نامت مدام نیش میزد و تو گمنام نبودی.
cover: Ashkan Forouzani