مرگ ابراهیم رئیسی، هفته پیش در سانحه سقوط هلیکوپتر را به سختی بتوان بازتابی از زوال نهادین جمهوری اسلامی ندانست. به طور کلی وقتی آخوندها خود را تحت فشار حس میکنند، موضع پیشفرض آنها این است که غرب را مقصر معرفی کنند.
در جهان مسخشدهای که حاکمان ایران در آن زندگی میکنند، سانحهی سقوط هلیکوپتر که رئیسی و هفت تن دیگر ازجمله وزیر خارجهاش را به کشتن داد، به دلیل بی کفایتی کسانی که مسئول پرواز و رسیدگی به بالگرد بودند، نبود. از نظر آنها، مقصر اصلی این سانحه غرب و تحریمهاست، که نمیگذارد رژیم قطعات لازم برای تعمیرات و نگهداری بالگرد آمریکایی «بل ۲۱۲» را که رئیس جمهورش در آن کشته شد، خریداری کند.
رژیم به جای اینکه این سانحه را، بنا به گفتهی وزیر خارجه سابق، جواد ظریف، به «لیست جنایات ایالات متحده علیه مردم ایران» اضافه کند، بهتر است کمی در این مورد تامل کند که چگونه از نشاندن رهبران سیاسی خود در یک چنین بالگرد فکسنی و به خطر انداختن جان آنها هیچ ابایی ندارد.
اگر رژیم بخواهد، از موج جدید ناآرامیهای سیاسی ایجاد شده توسط مرگ رئیسی بر علیه هستههای آسیبدیدهی قدرت در «انقلاب اسلامی» که روز به روز منفورتر میشود، جان سالم به در ببرد، این تمایل تهران به انداختن تقصیر خود بر گردن غرب ضروری میشود. در حالی که علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی سخت میکوشد، همه چیز را عادی جلوه دهد، این حقیقت که ملاها حتی قادر به تامین امنیت ابتدایی رئیس جمهور خود نیستند، برای مردم ایران این واقعیت را قابل لمستر میکند، که رژیم در حال فروپاشیست.
با وجود تمام تلاشهای جمهوری اسلامی برای اینکه خود را به عنوان یک قدرت بزرگ در جهان وانمود کند، واقعیت تلخ این است: پس از گذشت ۴۵ سال از حکومت ملاها بر ایران، ملتی که زمانی سرشار از غرور و افتخار بود، اکنون به یک کشور با اقتصادی فلج و ورشکسته تقلیل داده میشود. با تورمی بین ۳۰ تا ۵۰ درصد و آمار ۳۰ درصدی بیکاری جوانان، بسیار محتمل است که کشور با ورشکستگی کامل روبرو شود؛ اگر چین و حمایت اقتصادی آن نباشد، که با خرید میزان زیادی نفت با تخفیفهای رویایی، رژیم را تا به حال سرپا نگه داشته.
در عین حال جنگ غزه نیز به روشنی ادعاهای توخالی رژیم مبنی بر اینکه یک قدرت نظامیست را برملا کرد. «محور مقاومتِ تهران»، شبکهای متشکل از گروههای تروریستی خاورمیانه که جمهوری اسلامی آنها را میگرداند و حماس در غزه و حزب الله در جنوب لبنان بخشی از آن است، ابدا قدرت ایستادگی در برابر توان نظامی اسراییل را ندارد. حملهی بلاواسطهی جمهوری اسلامی که ماه گذشته اسراییل را مستقیما مورد هدف قرار داد و تقریبا تمامی موشکها پیش از رسیدن به هدف منهدم شدند، شکستی مفتضحانه بود.
ضعف اساسی رژیم از دید مردم عادی ایران نیز پنهان نمانده است؛ مردمی که مخالفت خود با رهبران سیاسی کشور را بارها و هربار با شدت بیشتر، با برگزاری اعتراضات خیابانی نشان داده اند. اینکه به مردم ایران امکان بیان انزجار خود از رژیم، از طریق صندوقهای رای داده نمیشود، آنها را از این امر بازنمیدارد که موج اعتراضات ضد حکومتی را، علیرغم خشونت نیروهای امنیتی، به طور مداوم زنده نگه دارند. اینکه آمار اعدامها توسط رژیم رکوردشکنی میکند و معترضان، بلاگرها و مخالفان سرشناس با اتهام فلهای «محاربه» حکم اعدام دریافت میکنند، معیاری برای اندازهگیری میزان درماندگی و ناتوانی رژیم برای محار نارضایتیهای شدید است.
در چنین شرایطی، قدرتهای غرب باید از مرگ رئیسی که در این برهه حساس رخ داده، بهره برداری کنند. به جای ابراز ندامت و برگزاری مراسم «یک دقیقه سکوت» برای یکی از بدنام ترین قاتلان ایران، چنانچه شورای امنیت سازمان ملل انجام داد، غرب باید تمام تلاش خود را برای برجسته کردن این امر که رژیم نفسهای آخرش را میکشد، انجام دهد. خامنه ای احتمالا اجازه برگزاری انتخابات جدیدی را برای ۲۸ ژوئن داده. ولی این انتخابات دمکراتیک نخواهد بود. همه کاندیداها باید صلاحیت اسلامی خود را از شورای نگهبان و خامنهای گرفته باشند. حتی بسیاری از حامیان سرسخت رژیم نیز تایید صلاحیت نمیشوند. رهبران غرب باید دست کم تقلبی را که جمهوری اسلامی به آن «دموکراسی» میگوید، به انتقاد بگیرند و حمایت خود از فعالان شجاع ایرانی که به دنبال آینده ای روشنتر و کشوری با تضاد کمتر با دنیا هستند، را صریحا اعلام کنند.